یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه آسان شکستی توپیمانِ مارا

چه آسان شکستی توپیمانِ مارا
گرفتی تو نا دیده آن عهد ها را

چه دانستم آخر تو هم بیوفایی
نهی زیر پایت تو روزی وفا را

توگفتی که هستی به عهدت وفا
دار
چه شد پیشه کردی تو آخر جفارا

نمودی هزاران خطاهایِ بیجا
چسان چشم پوشی نمایم خطارا

جفایی مکن گر وفایی نداری
چرا می رسانی به جانم بلا را

برو نزد هرکس که خواهی هوسباز
چو نادیده بگرفتی آخر حیا را

نبین چون بسوزم ز دردی که دارم
نخواهم رسانی تو بر من دوا را

رساندی(خزان)را تو بر بینوایی
درآغوش گیرد ز جورت فنا را


علی اصغر تقی پور تمیجانی

خسته ام از تزویرها

خسته ام از
تزویرها
در دنیای وارونه ها

از فریادهای بغض شده
در گلوگاه غصه ها

از دلتنگی های گل آلود
در هیاهوی بی کسی ها

از لبخندهای تلخ
در زیستنِ به اجبارها

ما به کدامین قانون
محکوم به زندگی شده ایم که؟

حکم مرگ
به لبخندهایمان داده اند و
درد از سرنوشت مان
بر سقف آرزوهایمان می چکد....

با این حال..
غصه نخور دردت به جانم

گواهی می دهم
گذر خواهیم کرد
از راه های بی عبور

از شبهای بی چراغ
از غصه های بی پایان

از پل های شکسته
از رازهای سربسته...

ما پیدا خواهیم کرد
رد پای خوشبختی را
ملالی نیست....


فریبا صادق زاده

کو شیدم حس کنم بوی تو را

کو شیدم حس کنم بوی تو را
بانفس های درونم بوسه بارانت کنم
قلبم از جا کنده شد
اما تو حاضر نشدی
در اولین ردیف ها عشق جا برات رزو کنم
وقتی دلم شکست
اشک دردیدگانم بسیارجمع شد
تازه فهمیدم نگرانم
آنکه لحظه ها در فکر می رود
منم نه تو


منوچهر فتیان پور

من می‌هراسم

من می‌هراسم
از نگاه بی‌تفاوت شهروندان
وقتی که سراسیمه شهر را
به دنبال تو می‌گردم
از پلیس‌هایی که
عشق را نمی‌فهمند
و مرا
با دستبندهای استیل می‌ترسانند

و اگر در این شهر سرد بی‌روح
روزی تو را بیابم
من حتی از صدای تو نیز می‌ترسم
که توان تکلم بدرود را دارد
من از خودم نیز می‌ترسم
که تاب تحمل این ترس‌ها
در من نیست


علیرضا غفاری حافظ

باید که باتو به جنگل زد

باید که باتو
به جنگل زد
با چشمان وحشی سبزی که
فقط مرا گم میکنند


ابوطالب احمدی

تا گنج را یکی می برد رنج را

تا گنج را یکی
می برد رنج را
همه؛
یکی با ماه حال
می کند همه
با ملال، جدال


محمد ترکمان