ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در آن هنگامه ای را که همه از هم گریزانند
چو باطن ها عیان گردد بدین خاطر پریشانند
همه جرم و گناه افشا گزیده می شود لبهـا
نـدارد بـی گمـان نفعـی اگـر زار و پشیمانند
سلیمان ابوالقاسمی
گر نیابی مرهمی زخمت به اب دیده شور
مثل بارانی بهاری تا شود غم از تو دور
نور چشمی غرق تاریکی نخواهم ، امدی
سایههم بازیچه دستان سرما هست نور
آسمان الوده طغیان می کندطوفان شده
باد وحشی ، میبرد ابر بهاریرا به زور
عاقبت ویرانه شد این بی ستون سینه ام
آدمی هم میشود تنها ولیکن به مرور
مثل ابرها شاد و رنگی کن جهانم هر زمان
پر ز آرامش وفا جو ساده خاکی بی غرور
مریم نقدی
ای بغض در گلوی خراسان عبور کن
از گرد و خاک هرزه ی طوفان عبور کن
از لابه لای شعله ی اندوه آسمان
از فصل بی حضور زمستان عبور کن
یعنی بهار آمده در پشت خیمه گاه
از خواب سرد بهمن بی جان عبور کن
شب همچنان تولد پنهان سایه هاست
با مشعل شکوفه ی باران عبور کن
وقتی که واژه می چکد از سطرهای فهم
نیلوفرانه از شب شیطان عبور کن
ای آخرین ذخیره ی انسان نوظهور
از پشت ابرهای پریشان عبور کن
آهم شب از منازل دنیا گذشت و رفت
یعنی تو نیز از پل زندان عبور کن
حسین احمدپور
یک شب که ماه پنهان ز دیده بود
اشکم نهان به چشم هر پدیده بود
از آسمان بر زمین ستاره می نشست
فرود هر ستاره به چشمم جدیده بود
سهم من اما در آن شب خیال انگیز
شهاب بود وسنگ بر پای پیاده بود
عبدالمجید پرهیز کار
دردهای زمانه مارا رها نمیکنند...
ما طفل بودیم و تا گور رهامان نمیکنند...
روزگارمان را سیاه و قلبمان پرز درد
این مردمان بالادست مارا رها نمیکنند...
چشممان بسته ترین چشم جهان و
گوشمان کرترین گوش جهان ...
لبمان بسته بسته، جانمان سرنگران
قلبمان پرز افسوس
و جانمان بر لب و گرفته از این زمان
روحمان در قفس جسم و این چنین سرنگران
روزگارم پر ز درد های فراوان
فکرمان هر دم نگران غم امروز و فردای جهان
روز خوب نخواهد بود در این وادی ای جوان
دست ما رعشه کنان
همچون پیری دل خسته و نگران
مینویسم این شعر تا بخوانند این جهان
ابوفاضل اکبری
ای مهربونم درد دارم من، دور خودم نامرد دارم من
رو قلبم انگار کوه آتیشه، اما دلی دلسرد دارم من
بند خورده این قلبِ ترک خیزم، من تو شکستن سابقه دارم
میلرزه دستام میپره پلکام، انگار پای چوبیه دارم
میباره چشمام از غم دوری، میخونم از دردای بی درمون
من پادشاه شهر بیشادی، من شاعر بی چتر در بارون
هرچی به وقتش خوبه، حتی عشق، حتی همین حال پریشونی
حتی همین شعری که میدونم، من مینویسم تو نمیخونی
هرچی به وقتش خوبه اما تو، حتی اگه وقتش گذشت بازم،
برگرد پیشم، با تو دنیامو، حتی نباشه وقت میسازم
من قهرمان لحظه آخر، من آخرین سرباز شطرنجم
من اون زنم که تا ابد جنگید، من نقشه خوان بازی گنجم
هرچی به وقتش خوبه حتی عشق، هرچی به وقتش خوبه حتی درد
ای درد شیرین دلآزارم، عاشق شدی وقتم نبود برگرد
مهدیه محبی