یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در آن هنگامه ای را که همه از هم گریزانند

در آن هنگامه ای را که همه از هم گریزانند
چو باطن ها عیان گردد بدین خاطر پریشانند
همه جرم و گناه افشا گزیده می شود لبهـا
نـدارد بـی گمـان نفعـی اگـر زار و پشیمانند


سلیمان ابوالقاسمی

آن سیه رویـان که بهتان می زنند

آن سیه رویـان که بهتان می زنند
از نفـاق است دم ز قرآن می زنند
ذره ای اخـلاق نـدارنـد در عمـل
با چه رویی حرف ز ایمان می زنند


سلیمان ابوالقاسمی

در بهـــاران یــادِ یــاران کرده ایم

در بهـــاران یــادِ یــاران کرده ایم
یـادِ آن چـابـک سـواران کرده ایم
گر ز هجران همچو گل پژمرده ایم
چون کـویـریم میلِ باران کرده ایم

سلیمان ابوالقاسمی

تـو آقـایـی پنـاهـی بـی نیازی

تـو آقـایـی پنـاهـی بـی نیازی
خـدایـا تکیه گاه و چاره سازی
تـویـی اول تـویـی آخـر خدایا
تویی باطـن تویی ظاهر خدایا
سمیع و هم بصیرو هم غفوری
رحیـم و غـافـر و یارب شکوری
تویی فـرمانـروا ای بـر گـزیده
رحیـم و مهـربـان بـر آفـریـده

سلیمان ابوالقاسمی

شد مـاهِ مغفـرت بـه قلبـت جلا بده

شد مـاهِ مغفـرت بـه قلبـت جلا بده
از راهِ معـرفت بـه چشمـت ضیـا بده
در انتظـارِ توست کریمانـه ذوالجلال
دستت ز معذرت بـه دستِ خدا بده

فـرا رسیــدن مـاه مبـارک رمضــان مـاه
مهمانی خدای سبحان بر همگان مبارک


سلیمان ابوالقاسمی

مشو نومید که می آید یگانه منجـیِ موعود

مشو نومید که می آید یگانه منجـیِ موعود
هماره منتظر باشد به اذن از حضـرتِ معبود
دلی پر خون و لب پـر آه ز ظلمِ ظالمان داری
یقیـن بـا یـاریِ مـولا رسـی بـر قلـهِ مقصود

سلیمان ابوالقاسمی

این حدیث از مصطفی برتر ز هر در و گهر

این حدیث از مصطفی برتر ز هر در و گهر
پرده از عرض کسی هرگز به عمر خود نبر

سلیمان ابوالقاسمی

ز عصیـان گـر دلـی بیمـار دارم

ز عصیـان گـر دلـی بیمـار دارم
کجـــا یــارب تـرا انکــار دارم
مقر و معترف بر جرم و تقصیر
طمـع بـر عفـو تـو بسیار دارم


سلیمان ابوالقاسمی