یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آوازه ی دیدارت پیچید

آوازه ی دیدارت پیچید
آینه چیدم
هر نقطه ی این شهر
فرشته سنگیان

ما بهشت و جهنم را ندیده ایم اما تا دلت بخواهد برزخیم

ما بهشت و جهنم را ندیده ایم اما تا دلت بخواهد برزخیم
میان رفتن و ماندن ، میان بودن و نبودن
میان عشق و ترس ، میان آزادی و حبس
میان علاج و ناعلاج و هزار گیر و گرفت
مانده ایم ؛
ما هنوز برای پاهایی که تمایل به ایستادن دارند
قصه میسازیم و دعا میکنیم که روزی بال در بیاوریم

تا شاید در خیالهایمان به آسمان برسیم
یا اینکه همه ی خط های پایان به سمت ما بدوند
مدالهای طلا بر گردنهایمان آویزان شوند
و کاپهای زرین دستهای رو دست مانده ما را غافلگیر کنند
و در پایانِ این جهانگشایی و فتوحاتِ غرور آفرین
وقتی از همه ی این خیال پردازی ها خسته شدیم
مثل همیشه خودمان را به خواب میزنیم
شاید روزی خوابمان بپرد و آن شود که باید بود
و یا تمام شود این قصه ی کسی که هیچکس نبود ...

محمدرضا باصری

نفس کم نمی آورد این دل من

نفس کم نمی آورد این دل من
از این شیب و فرازهای تو
دنیا را دور میزنم
باز هم
باز هم
خسته نمی شوم از این دور و تسلسل
وقتی حکمت این فلسفه
چشمان تو باشند


احمد بارانی

شب شاید بی‌تابیِ دختری باشد که

شب شاید
بی‌تابیِ دختری باشد که
گلوی عُمرش را
خفقان پشت پنجره‌ی احساس
گرفت
و سکوتش کل جهان را
فرو بُرد در دلتنگی...


مریم‌کرمی

شب سهم من و خواب تو و قصه و رویا

شب سهم من و خواب تو و قصه و رویا

ای از تو نوشتن شده کار من تنها

من بی تو نشستم که مگر باز بیایی

تا نور فشانی تو به تاریکی شبها

در موسم گل مانده ام و جای تو خالی

ای آمدنت مژده زیبایی فردا

باران زد و پاییز شد و از تو خبر نیست

من منتظر آمدنت مانده ام اینجا

ای حسرت نادیده ایام جوانی

من پیر شدم در تب اما و مبادا


علیرضا تقی زاده ثمر

عیبِ این و آن نمایـد او نهــان

حضـرتِ مولا رضـا فرموده است
این روایت را تو از کافی بخـوان
مغفـرت گـردد نصیبِ آن کسی
عیبِ این و آن نمایـد او نهــان

سلیمان ابوالقاسمی