یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بهار شد و

بهار شد و
او
به گلگشت در باغ،
شد مشغول
عبرت بسیار دید
و
چشم دلش،
گشت روشن
وز گلی آموخت؛
سر به آسمان سودن و
دل ز گل و خاک، برکندن
تن به سبزی آراستن و
از خواب گران برخاستن
میزبان شبنم و
همدم نسیم گشتن
.
.
.
و
چنان سرمست شد؛
که رفت از خاطر او،
هرچه سرمای زمستانی بود

فرشته سنگیان

باشد که دیدارت

باشد که دیدارت
دل چشمانم را
شاد گرداند


فرشته سنگیان

باران

با اشکهایش،
اشکهایم را شست؛
باران

فرشته سنگیان

تو رفته ای و

تو رفته ای و
من نشانی ات را ندارم
به خوابم بیا
فقط نشانی ات را بگو


فرشته سنگیان

در این سرسام گنگ

در این سرسام گنگ
در این شب های ممتد
هنوز دلخوشم
به آخرین نگاه
به آخرین سخن
دریغ و درد
هنوز باورم نمی شود
که هم نگاه و هم سخن
وداع بود، وداع


فرشته سنگیان

خزان، تهی نیست

خزان،
تهی نیست

خزانه دارد
دستانت را بالا ببر
پاییزانه ات را بردار

فرشته سنگیان

به عزت خورشید

به عزت خورشید
به وقت طلوع
و به شکوه ماه
در دل شب سیاه
با یادت نیز
جان می گیرم


فرشته سنگیان

آوازه ی دیدارت پیچید

آوازه ی دیدارت پیچید
آینه چیدم
هر نقطه ی این شهر
فرشته سنگیان