یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم

من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید، نه مشتاقم، که کذّابم
مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم!
حیات #سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمی دانم مکن محروم از این بابم...

#سعدى

تو مثل رویا بودی

تو مثل رویا بودی
که شبی
در من نقش بستی
و به صبح نرسیده تمام شدی
یادت را در دستانم قفل می کنم
و چشم به پنجره‌ی تلخ
خاطرات شیرین دوخته ام
دیگر نه زمان با من راه می آید
و نه زمین مرا به تو می رساند
و باد
باد سرگردان
هر روز از تو نشانی می آورد و می رود
مثل عطر تنت
که همه مرا تسخیر کرده است
دلم تنگ است
و دلتنگی کلمه نمی خواهد...

"بلور اشرف"

برگ هایم خاطرات پیش پاافتاده ی پاییزند

برگ هایم

خاطرات پیش پاافتاده ی پاییزند

و دیگر حتی کلاغی

برای روزهای پیری و کوری ام نمانده است

"لیلاکردبچه"

محاکمه کردن خود

محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکلتر است.

اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی،

معلوم می شود یک فرزانه تمام عیاری


انتوان سنت اگزوپری خالق شازده کوچولو

می تراوید آفتاب از بوته ها.

می تراوید آفتاب از بوته ها.


دیدمش در دشت های نم زده


مست اندوه تماشا،یار باد،


مویش افشان،گونه اش شبنم زده.


لاله ای دیدیم_لبخندی به دشت_


پرتویی در آب روشن ریخته.


او صدا را در شیار باد ریخت:


((جلوه اش با بوی خاک آمیخته))


رود تابان بود و  او موج صدا:


((خیره شد چشمان ما در رود  وهم))


پرده روشن بود ،او تاریک خواند:


((طرح ها در دست دارد دود  وهم))


چشم من بر پیکرش افتاد،گفت:


((آفت پژمرده گی نزدیک او))


دشت:دریای تپش،آهنگ،نور.


سایه می زد خنده تاریک او


   سهراب سپهری)

به دوست داشتنت مشغولم ...

به دوست داشتنت مشغولم ...
همانند سربازی که
سالهاست
در مقری متروکه
بی خبر از اتمام جنگ

نگهبانی می دهد!

زانیار برور"