یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من از مجاورت یک درخت می آیم

من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست آن
دست های ساده ی غربت
اثر گذاشته بود
به یادگار نوشتم
خطی ز دلتنگی
شراب را بدهید
شتاب باید کرد

سهراب_سپهری

ای درخور اوج !

ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست
خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته زیست، و چه تنها من
تنها من ، و سر انگشتم در چشمه یاد ، و و کبوترها لب آب
هم خنده موج، هم تن زنبوری بر سبزه مرگ ، و شکوهی در پنجه باد
من از تو پرم ، ای روزنه باغ هم آهنگی کاج و من و ترس
هنگام من است ، ای در به فراز، آی جاده به نیلوفر خاموش پیام


سهراب سپهری

روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز

روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضورِ هیچِ ملایم را
به من نشان بدهید ...

سهراب سپهری

نگاه مرد مسافر

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
چه سیب‌های قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.

و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
ـ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.


ـ و نوشداری اندوه؟
ـ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.

و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می‌خوردند.

ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
ـ دچار یعنی...
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
ـ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.

و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله‌هاست.
صدای فاصله‌هایی که
ـ غرق ابهامند
ـ نه،
صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.

و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.
و او و ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز.
و او و ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.
و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را
به آب می‌بخشند.
و خوب می‌دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود...


سهراب سپهری

پای نیزاری ماندم

پای نیزاری ماندم

باد می‌آمد

گوش دادم؛

چه کسی با من حرف می‌زد؟


((سهراب سپهری))

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم

سهراب سپهری

و عشق صدای فاصله هاست

و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند!
نه،
صدای فاصله هایی که
مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ
می شوند کدر...

سهراب سپهری