ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من در پسِ در تنها مانده بودم
همیشه خودم را
در پس یک در
تنها دیدهام
گویی
وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگیِ آن ریشه داشت
آیا زندگیام صدایی بیپاسخ نبود؟!...
سهراب سپهری
شب خرداد...
به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک...
از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پر آواز پر چلچلههاست...
سهراب سپهری
پدرم دفتر شعری آورد
تکیه بر پُشتی داد
شعر زیبایی خواند
و مرا برد به آرامش زیبای یقین
زندگی شاید
شعر زیبای پدرم بود که خواند...
سهراب سپهری
کوهسارانِ مرا پر کن،
ای طنینِ فراموشی!
نفرین به زیبایی -آبِ تاریکِ خروشان-
که هستِ مرا فروپیچید و برد!
تو ناگهان زیبا هستی.
اندامت گردابی است.
موجِ تو اقلیمِ مرا گرفت.
تو را یافتم، آسمانها را پی بردم
تو را یافتم، درها را گشودم،
شاخهها را خواندم
افتاده باد آن برگ که به آهنگِ وزشهایت نلرزد!
مژگانِ تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی: شیرهی گل به گردش درآمد.
بیدار شدی: جهان سَر برداشت، جوی از جای جهید.
به راه افتادی: سیمِ جاده غرقِ نوا شد.
در کفِ توست رشتهی دگرگونی.
از بیمِ زیبایی میگریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفتهای!
یادت جهان را پُر غم میکند،
و فراموشی کیمیاست...
در غم گداختم، ای بزرگ! ای تابان!
سرِ بَرزَن،
شب زیست را در هم ریز،
ستارهی دیگرِ خاک!
جلوهای، ای برون از دید!
از بیکرانِ تو میترسم،
ای دوست! موجِ نوازشی...