یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

"تا دیر نشده به خودتان بیایید"

"تا دیر نشده به خودتان بیایید"
نشسته اید و بهترین روزهای زندگیتان را سوگواری میکنید...
مدام خاطره ها را شخم میزنید
تا "دوستت دارمی" جا نیفتد از قلم...
شده اید یک مشت آدم انزوا طلبِ به طاعون دلتنگی دچار ...
حواستان به جوانیتان نیست
حواستان نیست به آرزوهایتان قول رسیدن دادید
سخت بود 
طرد شدیم
اما تمام شد...
نگذارید این تمام شدن ها تمامتان کند...
نگذارید "پس جوانیم چه شد" بشود سوال دردناک روز های چهل سالگی...
تا دیر نشده به خودتان بیایید لطفا...


#یگانه_حق‌پرست

چیزی یادم نیست!

چیزی یادم نیست!

اما این خاک آشنا به نظر می رسد

شاید

گلی بودم روی مویت

یا

آهویی که از دستت فرار می کردم

یا

غار نشینی که تنها عکس تو را روی دیوار می کشد

اما

حتم دارم

همیشه عاشق چشمهای تو بودم

 

محمد صابر شریفی

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد
پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد
می خواستم به حکم دل خود ورق ورق
بازنده ی قمار تو باشم ولی نشد
می خواستم به واسطه ی اشکهای خویش
یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد
حاضر شدم به شکل دو دستت درآیم و 
دائم در اختیار تو باشم ولی نشد
وقتی که خسته می شوم از شهر بی حدود
زندانی حصار تو باشم ولی نشد
باران مهر باشی و من چون کویر لوت
عمری در انتظار تو باشم ولی نشد
بعد از هزار و یک « نشد» از یاس خواستم
خیام روزگار تو باشم .. ولی نشد

"غلامرضا طریقی"

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ‫

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ‫

‬ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ؛‫

‬ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ

ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ

مثل جاده؛

جاده هایی که مسیرشان رو به توست

ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ؛‫

‬ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ‫

‬ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ‫

‬ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ



ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ

غباری در بیابانی

نه دل مفتون دلبندی ، نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی ، نه بر لب های من آهی

نه جان بی نصیبم را ، پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را ، نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی ، نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت ، نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد ، اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد ، اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی ، نه امیدی ، نه همدردی ، نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی

رهی، تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها؟

به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

رهی معیری

خواستیم کسی به رویامان

خواستیم کسی به رویامان

دست درازی نکند

بخود آمدیم

در اسارت تاریکی

محبوس بود رویاهایمان..


((نیلوفر ثانی))

 

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

گریه ام را به حساب سفرم نگذارید

دوست دارم که به پابوسی باران بروم

آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید

اینقدر آئینه ها را به رخ من نکشید

اینقدر داغ جنون بر جگرم نگذارید

چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد

بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید

آخرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید .... !

ناصر حامدی