تو مثل
رویا بودی
که شبی
در من نقش بستی
و به صبح نرسیده تمام شدی
یادت را در دستانم قفل می کنم
و چشم به پنجرهی تلخ
خاطرات شیرین دوخته ام
دیگر نه زمان با من راه می آید
و نه زمین مرا به تو می رساند
و باد
باد سرگردانهر روز از تو نشانی می آورد و می رود
مثل عطر تنتکه همه مرا تسخیر کرده است
دلم تنگ است
و دلتنگی کلمه نمی خواهد...
"بلور اشرف"