یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شبیه کیستی بانو کمی غوغاست در چشمم

شبیه کیستی بانو کمی غوغاست در چشمم
امان از رنگ چشمانت که چون دریاست در چشمم

به دنبالت نمی‌گردم و می‌دانم نمی‌آیی
به‌ یادم نیستی امشب و واویلاست در چشمم


تو آن افسانه ای هستی به باورهای این مرتد
شبیه ابر پاییزی غمی پیداست در چشمم

زمستانی ترین فصلم به تقویمت گرفتارم
پرم از شب نخوابی ها چرا یلداست در چشمم

خیالت راه می‌بندد و می‌تازد به دشت من
و این آتش زدن هایت به باورهاست در چشمم

برای با تو بودن ها نوشتم بارها اما
گرفتارم به افسونت که پابرجاست در چشمم

قسم خوردم بگیرم عشق را امشب در آغوشم
تسلسل های تکراری از آن زیباست در چشمم


مهرداد آراء

در گوشم هزار غنچه گشوده میشود

در گوشم هزار غنچه گشوده میشود
وقتی سخن میگویی
حس نابی در دلم میجوشد،
همچون همهمه ی پرستوهای عاشق
وقتی سحرگاهان بر شاخه های یاس افتان و خیزان میکنند


سحر کرمی

آه ای خانه ات آباد، خراب

آه ای خانه ات آباد، خراب
مثل یک تشنه ی نادیده سراب
عطش فقر
دمادم به لبم داده عذاب
خشت خشتش
بر تن دیوار ثواب
رج به رج
می رساند جان را
به سیلابی مهاب
بی پناهیم ...
غوطه
دربطن نقابیم هم سکوت...
بی طراوت ،بی سخاوت
سقف کوچک
آرزوهای محالِ کودک رنج...
آه ای خانه ات آباد، خراب

سپیده رسا

از این خیابان که

از این خیابان که
دارد به رنگ تازه اش
عادت می کند
صدای دریایی را می شنوم
که زاد روزش را
در پیراهن ِ شعر می رقصد
چیزی عوض شده
حتما

خیابان هایی که
بیرون از خواب ِ کبوتران سپید
هنوز نفس می کشند
ممکن ها را
به یاد ِ شاعرانی می آورند
که دیگر ساعت های شنی را
برنمی گردانند
چیزی عوض شده
حتما


درست می توان نوشت
نفس ها را
به شکلی که دیگر
بی لکنت برآیند از
شروع ِ خورشیدهای تمام وقت
درخیابانی که
لحظه های سرخش دارند
به رنگ سفیدشان
عادت می کنند
چیزی عوض شده
حتما ...

نسترن خزایی

شک به دلم نِشسته وُ آینه ای به روبرو

شک به دلم نِشسته وُ آینه ای به روبرو
چند سوال مبهم و می گذرم ز کوی او

هیچ نگفته ام که در روز و شبم نهفته غم
حاصل آن به روح من گشته کمی بگو مگو

بی تو عبور کرده غم از همه ی خیال ها
از سر ِ عشق ِ من گذر کرده همیشه آب ِ رو

شاهد حس و حال من بوده رقیب هم نفس
چشم به خون نِشسته با یک دل ِ گرم ِ گفتگو

شب چو سر‌آمد، از افق‌صبح به‌چشم من نشست
برده مرا کشان‌کشان یک‌سره سوی بوی مو

قلب پُر از جراحتم شاهد مدعای من
بی تو همیشه مبهمم ، با تو چو باده در سبو

فریما محمودی

برگرد که غرقِ انتظار است دلم

برگرد که غرقِ انتظار است دلم
انگار که بی تو در حصار است دلم

دلتنگی و بی قراری‌ام اندک نیست
لبریزِ عذابِ بی شمار است دلم


مهدی ملکی

بی گمان یک‌روز دردم را چو درمان می‌رسد

بی گمان یک‌روز دردم را چو درمان می‌رسد
بر مصیبت‌های ِدل مهرش چو باران می رسد

گرچه گُل ریزد رقیبم زیر پای او ، دمی
چون به آغوشم نشیند او به سامان می‌رسد

عاشقی دارد به سرتاپای خود صدها گره
شادی اما یک گِرَم بر روی میزان می‌رسد

گام های عاشق از شوق وصالش دَه به دَه
اشک می‌بارد فراقش چون به پایان می‌رسد

آن‌زمان کز درد دوری گشته‌ام زرد و نزار
با دلیلی منطقی ، صد گونه برهان ، می‌رسد

دل بسی در ناامیدی سوخته از هجر او
در طلوع فجر با گُل شبه ِ سلطان می‌رسد

خدیجه محمودی