یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رخ را نمایان کن کمی ، بیرون از پستو بیا

رخ را نمایان کن کمی ، بیرون از پستو بیا
ای آفتاب حُسن ِ من ، با شانه بر گیسو بیا

بنشین کمی بی فاصله شانه به شانه رخ به رخ
بر من نگاهی کن وَ با طاق کمان ابرو بیا

نور حضور تو مرا گویی از عالم بر کَنَد
گشتم پریشان ِتو و چشمی که شد جادو ، بیا


بیمار بوی موی تو آشفته حالم از درون
بهر شفای زخم دل با کیسه ی دارو بیا

دست دلت افتاده بر این شانه های زخمی ام
محتاج آغوشت شدم یک لحظه بر پهلو بیا

خدیجه محمودی

بی گمان یک‌روز دردم را چو درمان می‌رسد

بی گمان یک‌روز دردم را چو درمان می‌رسد
بر مصیبت‌های ِدل مهرش چو باران می رسد

گرچه گُل ریزد رقیبم زیر پای او ، دمی
چون به آغوشم نشیند او به سامان می‌رسد

عاشقی دارد به سرتاپای خود صدها گره
شادی اما یک گِرَم بر روی میزان می‌رسد

گام های عاشق از شوق وصالش دَه به دَه
اشک می‌بارد فراقش چون به پایان می‌رسد

آن‌زمان کز درد دوری گشته‌ام زرد و نزار
با دلیلی منطقی ، صد گونه برهان ، می‌رسد

دل بسی در ناامیدی سوخته از هجر او
در طلوع فجر با گُل شبه ِ سلطان می‌رسد

خدیجه محمودی