یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دریاچه ای بکر ته جنگل

دریاچه ای بکر ته جنگل
راهش دور و پر از سنگلاخ
درونش ماهیان دور از نور
سفید و پر ز رنگ مهتاب
درختی کهنسال و تنومند
پر از نجواهای گنگ و مبهم
پر از جلبک است و پر از گل سنگ
تمام عمق دریاچه ی مرموز
ماهیانی چشم بسته و مغموم
آنجا گویی ردی نیست از هیچ جنبنده ای
آنجا سالیان در سکوت است و پر از حزن
درخت راش اما،
همان جاست ،بدون گله ای از او
بی درنگ عجین شدس با خلق او
چون جان شیرین در تنش
آنها دورند ز آدمیان
شادند در اوج تنهایی..


سحر کرمی

گمیم در ژرفای بی انتهای زمهریر

گمیم در ژرفای بی انتهای زمهریر
گمیم در انبوه اوهام
گمیم در هزار توی غلیان انابت
گمیم در جاده تواب
گمیم در میان سرگشتگی ها
بی پیرایه مفتون شده ایم در این عصر
کاش دستی از عالم غیب
هنگام لرزش ابریشم گونه فرشته
بگیرد دامانمان را
آنگاه که صامت و حیرانیم

سحر کرمی

من بغض میکنم آسمان می بارد دمادم

من بغض میکنم آسمان می بارد دمادم
من در پاییز قدم می زنم
به وقت قتل عام برگ ها
به وقت دیوانگی ساقه ها
من از مهر آغاز کردم تو را
ادامه می دهمت تا یلدا
تا پایان کامل عریانی درختان
من با پاییز عجین شده ام
همچون ستاره به تابلو شب...


سحر کرمی

طنین خوش آوای

طنین خوش آوای مرغان سحری
بوی عشق و دلدادگی
گرمی دستان یار
طپش کشنده و ریتم دار قلب
گر گرفتگی های وقت و بی وقت
از پس دیدار یار
همه اش نشآت از عشق میگیرد و
جان راهم....

سحر کرمی

تو را نمیدانم ،اما من دوستت دارم

تو را نمیدانم ،اما من دوستت دارم
از من دوری ولی.
حضورت را حس میکنم و به رسم
عاشقی برایت شعر مینویسم
دستان ظریفم محتاج دستان توست
و گیسوانم همچو پری در دست باد به دنبال تو میگردد
ما هر دو عاشق شدیم
ولی من بهای سنگینی برای اعترافش داده ام...


سحر کرمی

در گوشم هزار غنچه گشوده میشود

در گوشم هزار غنچه گشوده میشود
وقتی سخن میگویی
حس نابی در دلم میجوشد،
همچون همهمه ی پرستوهای عاشق
وقتی سحرگاهان بر شاخه های یاس افتان و خیزان میکنند


سحر کرمی

خالی از حسرتم

خالی از حسرتم
خالی از کینه و نفرت
خالی از نداشتن و نرفتن
من خانه دلم پاک است
پر از مهربانی و نور سر زندگی
من تمام غبارهای تلنبار شده را زدودم
من پنجره ام را به عشق و دوستی گشودم
در  خانه ام  را رنگ آبی فیروزه ای زدم
آبی پر از آرامش جان بخش
من عشق ازلی را سروده ام تا برسد به گوش دنیا

سحر کرمی

من دیوانه وار می خندم به جهان

من دیوانه وار می خندم به جهان
وقتی که دستانم بر دور کمرت حلقه زده
و بوی تنت بر جانم می نشیند
بگذار بگویند از پشت کوه آمده
که اینگونه دیوانه س...


سحر کرمی