یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یارب تو چرخاننده ی این چرخ گردانی

یارب تو چرخاننده ی این چرخ گردانی
تنها امید هر دل غمگین و ویرانی

هم آشنا بر رمز و راز این جهان هستی
هم با خبر از حال و احوالاتِ پنهانی

گم کرده ام راه و مسیر زندگانی را
یارب کم آوردم..نشان ده راه و درمانی


حالم بد است.حیران و سرگردان.. نگاهم کن
کارم شده تنها فقط چشمان بارانی

گویی اسیرم در میان موج دریاهااا
قلبم شده ویران و سرگردان..تو می دانی

کاری بکن پروردگارا . رو به پایانم
آخر بگو تا کی بمانم در پریشانی

دیگر توانی در دلم ،در روح و جانم نیست
یارب نجاتم ده از این امواج طوفانی


سعید غمخوار

باز دوباره این دلم هوای شعر و خواندن کرد

باز دوباره این دلم هوای شعر و خواندن کرد
باز دوباره این دلم هوای شعر و سرودن کرد
من دوباره در هوای این هیاهو گم شدم
من در این دنیای تاریک شبانه گم شدم
با خودم گفتم که تا کی شعرم را درقلب خود پنهان کنم
با خودم گفتم وقت است یک غزل بر پا کنم
این دل من مثل برگی در هیاهو بادی بود
با سرودن شعر خواندن غزلی بر پا شد
دل من تنگ نوشتن ندانم آن چیست
قلمم غرق سرودن ندانم با کیست
بگمانم قلمم با دل من همراز است
قلبم ترانه می‌سراید ومینویسد دستم آهنگ زیبایت
دوستان همه جمع بشویم بخوانیم بسرودیم
چند وقتی است که این شعله ی شعرخاموش است

زهرا سلمانی هرمزی

اولِ راه نزن طعنه به باران برگرد

اولِ راه نزن طعنه به باران برگرد
چاره ای نیست به انبوهِ خیابان برگرد

لاله و یاس و شقایق همه با هم خوابند
نسترن باز به بالای گلستان برگرد

لبِ من جرعه ای از کامِ تو را نوشیده
ای چشمه به دامانِ بیابان برگرد

رنگِ موی تو مرا باز اهورایی کرد
قالبِ شعر به موهای پریشان برگرد

چند روزی است که از طالعِ خود بی خبرم
طالعِ من به خیالِ تهِ فنجان برگرد

عاقبت از قفسِ ذهنِ خود آزاد شدم
بوسه تصویرِ قشنگی است نگهبان برگرد


علی نصیری

یا ربّ مرا یاری نما ، تا در میانِ عاشقان

یا ربّ مرا یاری نما ، تا در میانِ عاشقان
شب را سحر گردانم و بینم رُخِ آن مهربان
خوش باشم و با بُویِ گلهایِ قشنگِ زندگی
همچون کبوتر پَر زنم در آسمانِ بیکران
با اشتیاقِ لاله ها ، در اوج های با صفا
صدها گلستان بینم و پَرّان شوم در آسمان
در عرصه ی آزادگی ، با شوقِ بی اندازه ام
بی غم سپارم خویش را ، دستِ گُلِ آزادگان
گویی که عشقِ عالمی ، در پیشِ چشم جعفری ست
تا همچو شیرِ بیشه ها ، گردد بزرگ و قهرمان

محمدرضا جعفری

در میان جمع ولی تفریق تفریق

در میان جمع ولی تفریق تفریق
فریاد ولی سرشار از سکوت
سپید ولی سیاه
لبخند ولی غم
قلب آکنده از ماتم ولی لبان پر از شوخی
عقل کامل ولی جاهل از دست فراموشی
مدینه فاضله تا من فاصله کوه هاست تا ابرها
زندگی با من غریبه است از رویا تا همه شهرها
حیران تخلصی ست واقع
میان هیاهوی عالَم مانع
مانع از راه گلو و چشم
میانه میان آن دو
درخت خشکیده و طبیعت یخ زده
حصارک دور است و باباعزیز رویا
اینجا گلزار است و کافه های حماقت
آه از حیرانی
میان دو رنگی ها...


محمد قلعه نوی

صد هزاران هزار آمد و رفت

صد هزاران هزار آمد و رفت
من فقط یک هزار می‌جویم
الف در الف مدعی شد و من
الف قد یار میجویم

علی نوری مطلق

دل به کی دادی؟؟

دل به کی دادی؟؟
که چنین ابرِ ملامت
طغیان گرفته
بر بذر خاک نخوردهٔ عشقمان
تا بگذارد به کویرِ دلم
حسرتِ سایه ساری
برای پناهِ این جانِ آزرده
ای نامهربان
به این شبِ خزانزدهٔ همدلیها
بی تو..... باز
در دلشورهٔ نامردی نامردانم
با دلِ دوران ندیدهٔ تو
آخر......چون کبکِ خوش خرامی
به عرصهٔ عقابانِ بی هراس

علیزمان خانمحمدی