یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

فصل بهاران را به روی شاخِ انجیر

فصل بهاران را به روی شاخِ انجیر
باید نوشت و با قدم هایِ بلندی
شعری سرود و دفتری را
آغشته با یک جوهری کرد
شاید همین درسِ محبّت
بس باشد و دیگر نجوییم
آنکس که چشمانش در امواجی خروشان
دنبالِ یک ساحل گرفتار است و اکنون
گفتارِ ما را بر نتابد ..

محمدرضا جعفری

فانوسِ دریا موج را با ساحلی زیبا

فانوسِ دریا موج را با ساحلی زیبا
در انحنایِ جنگلی سرسبز
مشقِ دلی می کرد
تا با سفیرِ شب
پرواز را معنای چشمانِ گلی بیند
یا با طلوعِ صبحِ یک کلبه
هر عارفی را چون مسافرها
آماده تر از چشمِ هر بُستان
در اوج هایِ عاشقی بیند ...

محمدرضا جعفری

یا ربّ مرا یاری نما ، تا در میانِ عاشقان

یا ربّ مرا یاری نما ، تا در میانِ عاشقان
شب را سحر گردانم و بینم رُخِ آن مهربان
خوش باشم و با بُویِ گلهایِ قشنگِ زندگی
همچون کبوتر پَر زنم در آسمانِ بیکران
با اشتیاقِ لاله ها ، در اوج های با صفا
صدها گلستان بینم و پَرّان شوم در آسمان
در عرصه ی آزادگی ، با شوقِ بی اندازه ام
بی غم سپارم خویش را ، دستِ گُلِ آزادگان
گویی که عشقِ عالمی ، در پیشِ چشم جعفری ست
تا همچو شیرِ بیشه ها ، گردد بزرگ و قهرمان

محمدرضا جعفری