یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قصه شاید فریاد مردی باشد

قصه شاید فریاد مردی باشد
زخم خورده از
چله ی زمستان
اصلا میتواند
زنی باشد
که شادی تقسیم میکند
و شما...
کاش به جای تصویر عشق
بر بوم تان
تاراج را نقاشی میکردید
اینجا، در شهر
فصل ها را می دزدند


علی نصیری

اولِ راه نزن طعنه به باران برگرد

اولِ راه نزن طعنه به باران برگرد
چاره ای نیست به انبوهِ خیابان برگرد

لاله و یاس و شقایق همه با هم خوابند
نسترن باز به بالای گلستان برگرد

لبِ من جرعه ای از کامِ تو را نوشیده
ای چشمه به دامانِ بیابان برگرد

رنگِ موی تو مرا باز اهورایی کرد
قالبِ شعر به موهای پریشان برگرد

چند روزی است که از طالعِ خود بی خبرم
طالعِ من به خیالِ تهِ فنجان برگرد

عاقبت از قفسِ ذهنِ خود آزاد شدم
بوسه تصویرِ قشنگی است نگهبان برگرد


علی نصیری

کاش بر چهره ی من، اشک، نقابی بزند

کاش بر چهره ی من، اشک، نقابی بزند
طرحِ شمشیرِ خصومت به کتابی بزند

یا مرا بُرده به تقدیر و کمی ناز کند
یا که یک تار به چشمانِ خرابی بزند

آه از دستِ تو ای فاصله ی تاریخی
جام در دست ندارد که شرابی بزند


نه خودم در هوسِ باطلِ خود گم شده ام
نه دلم نقشِ تو را روی حبابی بزند

آری امشب تو مرا در خودم افروخته ای
کاش این شعله به دامانِ گلابی بزند

زاهد این شعر تو را یادِ چه می اندازد؟
باز باران با ترانه به نقابی بزند


علی نصیری

بغضی آشکار

بغضی آشکار
صدای فرتوتم را
خفه میکند ...!
میکنم
و تنهایی ام
در دهانِ تو
شعر میشود!


علی نصیری

شروعِ دوباره ای است

شروعِ دوباره ای است
آغوشِ چشمهایت...
و این یعنی اسارتی ابدی
اگر
ارتشِ موهایت را رها کنی...!


علی نصیری

بوسه ام را آنطرفِ چالِ گونه هایت

بوسه ام را
آنطرفِ چالِ گونه هایت
جا گذاشته ام!
مبادا خنده هایت
تمام کاسه کوزه های
آشِ نخورده یمان را بهم بریزد...
آرام بخند...
مثل همیشه!
با وقار...!

علی نصیری