یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

راه را پنجره را

راه را پنجره را
از چشم صنوبری
که در گوشه خیابان
آموختم
که به باد میگفت
اینجا ماندنی نیست
آنکه که ریشه ندارد...

دکتر ابوفاضل اکبری

دردهای زمانه مارا رها نمیکنند...

دردهای زمانه مارا رها نمیکنند...
ما طفل بودیم و تا گور رهامان نمیکنند...
روزگارمان را سیاه و قلبمان پرز درد
این مردمان بالادست مارا رها نمی‌کنند...
چشممان بسته ترین چشم جهان و
گوشمان کرترین گوش جهان ...
لبمان بسته بسته، جانمان سرنگران
قلبمان پرز افسوس
و جانمان بر لب و گرفته از این زمان
روحمان در قفس جسم و این چنین سرنگران
روزگارم پر ز درد های فراوان
فکرمان هر دم نگران غم امروز و فردای جهان
روز خوب نخواهد بود در این وادی ای جوان
دست ما رعشه کنان
همچون پیری دل خسته و نگران
مینویسم این شعر تا بخوانند این جهان

ابوفاضل اکبری

دل مو امشو هوای تو کرده

دل مو امشو هوای تو کرده
دم به دم ایگریوه و صدای تو کرده
فکر شو و روزش برق چشاته
لبخند قشنگ تو مونه دیونه کرده
دل که پریشون نگاه تویه و
گوش گرفتار صداته
اخ نمیدونی که همه وجود مو
باز هوای تو کرده

ابوفاضل اکبری

دل ما دیده به راه قدم های تو شد

دل ما دیده به راه قدم های تو شد
عمر ما کوته و منتظر دیدار تو شد
تو که زیباتر از هر گلبرگ بهاری
دل ما شیفته ناز قدم های تو شد


دکتر ابوفاضل اکبری

دوش دل ما ز بی دلی، دل تو بی دل شد

دوش دل ما ز بی دلی، دل تو بی دل شد
گرفت دِلُ و دلِ بی دل ما، بی دل شده آن دل شد
دل که دل نیست غمکده دلبری است بی دلْ
که در او دل نیست که این دل، به دلش بی دل شد
دل من دلکش دل اوست و دل او در طلب دلی دگر ْ
دل رو به نگاهش چو کبوتری بیگناه بی دل شد
دل او سنگ ترین سنگ جهان و دل ما شیشه ترین
قصه دل و دل سنگ و شیشه که دانند اجمعین

ابوفاضل اکبری

صدای دریا دل انگیز است

صدای دریا دل انگیز است
همچون صدای تو که میگوید
تورا من دوست میدارم

آرامش دریا را دوست میدارم
همچون نوازش های تو
که آرامم می‌کند و مسکن روح


با تو دریا را دوست دارم
که تو خود دریایی و من ساحل تو

ابوفاضل اکبری

پاییز واژه ایست در چشمان تو

پاییز واژه ایست در چشمان تو
وقتی که بغض میکنی
رنگ سبز وجودم زرد و پرغم میشود
و چنان غمی به وجودم می بارد
که گویی من خود خزان پاییزم
مانند برگی که زردم، نارنجی ام قرمزم
که افتاده زیر پایت و از تمام وجودم
فقط صدای خش خشی باقی است...


ابوفاضل اکبری

شاعری میگفت :

شاعری میگفت :
آنکه یک بار از مرامش نیش خوردی را مبخش
پوست اندازی چه تغییری دهد در ذات مار...
من در ادامه می‌گویم :
ذات مار گر چه خراب است اما نیش کژدم بدتر است
اعتماد کور کورانه از نیش کژدم بدتر است...
اعتماد نابه جا دشمن کند ، دوستانِ ما
دوست نااهل از هزار کژدم و مار و هیولا بدتر است...


دکتر ابوفاضل اکبری