یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تقدیر بوده؟ نه برای من و درخت

تقدیر بوده؟ نه برای من و درخت
این سایه های شوم تبر آفریده اند...
.
.
چه فرق می کند که چه بشود
وقتی کنار هم نیستیم...


محمد صادق بخشی

قدم به قدم جاده ای که انتهایی ندارد

قدم به قدم
جاده ای که انتهایی ندارد
ذره ای رو به خورشید
رها شدن در ملکوت
و....
عاقبت به خود رسیدن
آزاد شدن
از
قید و بندها
حسین علیه السلام
تمام قل و زنجیر ها را باز می کند
او کشتی نجات است...
قدم به قدم می روم
ذوب می شوم در شور و اشتیاق
و
تولدی دیگر....
یا حسین مظلوم...

محمد صادق بخشی

امشب ای غم با من از دنیا مگو

امشب ای غم با من از دنیا مگو

بــا من از دنیــای وانفسا مگـو

خسته ام از نفس ِ این تکرار ها

خسته از نقــش ِ درو دیوارها

سالـها دردیست همراه ِ دلـم

زخمه ای بر زخم ِ جانکاه ِ دلم

شعله شعله آه ِ سوزان را ببین

در حریم ِ سینه طوفان را ببین

ناله ای جانسوز آوای ِ من است

یک نیستان ناله در نای من است

با که باید گفت از درد ِ درون

شعله ی روییده تا مرز ِ جنون

داغ ِ هجر ِ کربلا دارد دلم

آتشی بی انتها دارد دلم

سالها درانتظارم یا حسین

بیقرار  ِ بیقرارم یا حسین

آهوی چشمم به راهت مانده است

در تب و تاب ِ نگاهت مانده است

ای امام  ِ عشق یاری کن مرا

قطره ام چون رود جاری کن مرا

آفتاب محض،خورشیدم تویی

قبله گاه ِ عشق،امیدم تویی

چار فصل ِ زندگی را با تواَم

دل به دریا داده مولا با تواَم

خوب میدانم تو فصل ِ دیگری

از تمام  ِ قصلهــا زیباتــری

عشق در فصل ِ تو زیبا میشود

فصل ِ پنجم با تو معنا میشود

فصل ِ پنجم سبز از خون ِ تو شد

هر چه لیلا بود مجنون ِ تو شد

خون ِ تو با عاشقی همراه شد

در نگــاه ِ عشق ثــارالـله شد

ای زلال ِ حسن ،جاری تا ابد

جلوه گـاه ِ پایــداری تا ابــــد

با تو هفتادو دو تن گل کرده اند

روی ِ نیزه بی بدن گل کرده اند

مثل ِ شمعی در کنارت سوختند

عالمی را درس ِ عشق آموختند

دل بریده از همه  تنها شدند

آشنـا با غربـت ِ دریــا شدند

عشق را آئینه کاری کرده اند

فصل ِ پنجم را بهاری کرده اند

باز امشب مثــل ِ بـاران ِ بهار

یا چو اشک ِ لحظه های انتظار

تا سحـر غــزق ِ تمنـا میشوم

با دلِ دیوانــه تنهــا میشوم

کاشکی اشک ِ غریبـم گــل کند

نالـه ی اَمَّـن یُجیـبَم گـل کند

محمد صادق بخشی

زیارت می کنم هر لحظه بانو حضرت غم را

زیارت می کنم هر لحظه بانو حضرت غم را
پس از تو می برم بر شانه هایم بار ماتم را

پریشانی ست در زلف تو و حال من عاشق
چگونه حل کنم نامهربان این هر دو با هم را


محمد صادق بخشی

کلام وحی را خواندم عجب نام و نشان داری

کلام وحی را خواندم عجب نام و نشان داری
علی جان چشمهٔ توحید جاری در بیان داری
کدامین سوره در اندیشهٔ پاک تو جاری شد
که کندوی بلاغت را چه شیرین بر زبان داری

زمین و آسمان پی برد در منظومهٔ هستی
که تو نظم نوینی از عدالت در جهان داری
شکوه لافتی الا علی یعنی که ای عالم
جوانمردی شبیه حیدرآیا در جهان داری

چنان انگشتری در دست خود مولا عدالت را
به فتوای تمام دشمنان و دوستان داری
سفیر مکتب نوری به اوج قله ایمان
پر پروار تا عرش خدا را بی گمان داری

تبسم می نشیند بر لب طفل یتیمی که
برای سفرهٔ امید او هم عطر نان داری
بهار احساس خوبی داشت آن ایام و می دانست
برای خندهای یاس قلبی مهربان داری


محمد_صادق_بخشی

شکست بغض و فرود آمد آبشار غزل

شکست بغض و فرود آمد آبشار غزل
چنانکه آینه شد مست در کنار غزل

بیا برسم قدیم آرزو کنیم ای دل
که روزگار بچرخد به اعتبار غزل


تمام کار جهان را تو می دهی سامان
توی که شهره ی شهری به انتشار غزل

بدون گوشه ی چشمت شبیه برکه ی گُنگ
بغل گرفتمت ای غم را در انتظار غزل


دلم گرفته از این ایل مانده در پاییز
بیا که سبز بمانیم ای بهار غزل

اگر حضور تو باشد به بزم انجمنی
دوباره باده به نوشیم در جوار غزل.

محمد صادق بخشی