ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
رهایی ازافکارمنفی .علمی روانشناسی
می رهانی دِل از جهان فانی
ور بتابی به نور عرفانی
جان رها کن زکینه،شادان شو
غم رها کن ز دل ، به آسانی
چند روزی دراین قفس مانی؟
کن رها خود ز بندِ نادانی
.....
باتفکر منفی زندگی مثبت وشادی هرگز بوجود نمی آید
محمد باقر انصاری
بوسه بر فضایِ خالیِ آغوش
نوشتن از زخمِ دوستداشتنی
عادت به خلطِ خونین
پیشبینیِ موسیقاییِ آشوب
تداخلِ امواجِ لذت و رنج
محو شدن در روشناییِ دردناکِ ابدی
فرزین روزافزای
دل خوش
نکردهایم به اعمالِ خیر خود
مـــــا را غمِ حسین سرافراز میکنـــد
حسین_جان
محمدجواد_شیرازی
دلِ بی عشقِ حسین همچو کویرست کویر
هر که مهـرش بـه دل افتاد اسیرست اسیر
از خــــدا بــر بشــــر او امـــرِ ولایـت دارد
چـــونکـــه فـــرزنــدِ غــدیــرست غـدیــر
دشمنش خواست که تا خوار و ذلیلش بکند
از ازل تـــا بـــه ابـــد او امیـــرست امیـــر
کــــربـــلا مـــــایــــهِ رســـوایـــیِ خصـــم
هـر که در راهِ حسین است سفیـرست سفیـر
سلیمان ابوالقاسمی
به خود آمدم سن به سی شد قریب
چه فرسنگ ها فاصله تا رغیب
قرار این نبود من بمانم چنین
بدون تو تنها شوم نازنین
هدف بود تا سی به جایی رسم
ولی بی تو من میوه ای نارسم
مگر حق تعالی نگفتی به من
... خَلَقْنا مِن اَنْفُسْکُم اَزواجاً... ؟
چرا پس مودت و رحمت نبود؟
... لِتَسْکِن اِلَیْها ... مگر حق نبود؟
چرا ای خدا یار من یار نیست؟
کنارم وفادار و غمخوار نیست؟
چه شد آن همه پاکی و زاهدی؟
چرا پس ندارد مرا عایدی؟
به ناگه چنین بانگ آمد بلند...
وجودم ز پیغام شد بند بند
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
تو دردت بود بیشتر از کیان؟
از آن مادر دیده داغ جوان؟
تو دانی که در بحث مهسا امین
چه گلدسته ها گشت نقش زمین؟
خجل باش از گفتن درد خود
که در جمع این حادثه چون نخود
خودت را به هر کشک و آشی زنی
یکم مرد باش تو، پیرِزنی؟
چو دیدم خدا گفت با من چنین
شدم شرمگین و خم اندر جبین
ببستم دو چشمم به روی جهان
دوباره به یاد دو ابرو کمان
کمی اشک آمد به چشمم پدید
شده قلبم از جنس آهن، حدید؟
سکوتم نبود از رضایت ولی
به حرف خدا گوش کردم، بلی
حسین پورسلطانی
نوری از لایِ درِ نیمهباز...
ارتباط؟
یا...
اشتراکِ تنهایی؟
مجبوریم؟
پاسخِ زیرکانۀ تناقض...
بیتکلّفِ مصنوعِ خندهها,
واژههایِ عشق را در اشکم ببین
فرزین روزافزای