یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هیولایِ درونم را

هیولایِ درونم را
به دستانِ خودم
کِشتم
به دستانِ خودش
کُشتم
تش می‌سوزاند؛ و
خون می‌ریزد
دریغا که عنقایِ مُغرِب
باز برمی‌خیزد...

فرزین روزافزای

من اوتِ پرتاب‌شده

من
اوتِ پرتاب‌شده
به زمینِ کلمات
در انتظارِ سوتِ پایان...
گوش‌هایم را بپوشان
و دروغ بگو

فرزین روزافزای

بوسه بر فضایِ خالیِ آغوش

بوسه بر فضایِ خالیِ آغوش
نوشتن از زخمِ دوست‌داشتنی
عادت به خلطِ خونین
پیش‌بینیِ موسیقاییِ آشوب
تداخلِ امواجِ لذت و رنج
محو شدن در روشناییِ دردناکِ ابدی


فرزین روزافزای

نوری از لایِ درِ نیمه‌باز...

نوری از لایِ درِ نیمه‌باز...
ارتباط؟
یا...
اشتراکِ تنهایی؟
مجبوریم؟
پاسخِ زیرکانۀ تناقض...
بی‌تکلّفِ مصنوعِ خنده‌ها,
واژه‌هایِ عشق را در اشکم ببین


فرزین روزافزای

تمامِ عمر می‌خواستم که...

تمامِ عمر می‌خواستم که...
صدایِ مرا بشنوی
از همان جایی که درد می‌کند
همان جا که بی‌تاب و خسته ایستاده‌ام...
کاشکی من اهرمن می‌بودم

فرزین روزافزای

نور... رفت!

نور... رفت!
محو
به ناپیدایِ دردِ دور
صدا... رفت!
نالان
گم‌شده در عمقِ گور
مبهم در این غوغا
دوربین... رفت!

لرزان
رو به رویاهایِ کور
سویِ سرهایِ جدا،
دل‌هایِ خونین
حرکت!
در این کویرِ شور
تشنه و تنها
با پایِ چوبین
پر از وحشت
کات!
از دست رفته نور
ساکت شده صدا
شکسته دوربین
غرقِ حیرت...
کیش و مات!

فرزین روزافزای