یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در سکوتِ خلوتِ تنهائیم
میسُرایم شعری از شیدائیم

از فراغت شِکوه ها دارم ولی
راضیم از سینه ی سینائیم

در هوای عشق تو پَر میزنم
شاهبازِ گُنبد مینائیم

همچو مجنون در پِی لیلای خود
واله و سرگشته ی لیلائیم

روز را در حسرتت سر میکنم
تا که شب بویم گُلِ رویائیم

توی این باغِ خراب آباد عشق
بویِ زلفت خواهش بویائیم

شهریارِ قایقی بشکسته ام
رهسپار وسعت دریائیم


شهریار حجازی

ناگهان فریاد زد

ناگهان فریاد زد
برگه ها بالا
وقت تمام...
تن لرزید و
دلم شد آشوب ,
چشمانم مرطوب,
لعنت به امتحان مکتوب...


سپیده رسا