یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

. چشمان زمستان چه سرد بود و بی روح.

. چشمان زمستان چه سرد بود و بی روح.
دستان پاییز بهتر پر از شالی های پر بو.
حدیث چه اسان تا شو ره زار می دوید..
هیچ فشاری روی باران نیست.
هیچ انجمنی به سختی نگذشت .
نژاد انسانی در اطراف مرزها پر از استخوان های تازه و سر در گم.
بنشینیم زیر در خت توت تا حوصلمان سر نرود.
تا دایی بیاد .
به گردش برویم.
دیدار تازه کنیم .
و خبر از عشق بگیریم
کسی نمی فهمد به اسانی
دایی چقدر تنهاست.
چقدر بد شانس
من و دایی هر دو در خط مقدم حلوا می دادیم ارزان.
به شما
تا سر صبح به سر کار بروید
وماهی خوب بگیرد هر روز
هزینه زندگی چقدر شد
چقدر صبر کنیم. باز

علی محسنی پارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد