خودم را فراموش کرده ام

خودم را فراموش کرده ام

نگران توام

مثل ناخدای غمگین ومبهوتی

خیره به سرنشینان یک کشتی

درحال غرق شدن

#دنیا_غلامی

نمی دانم امروز چندشنبه است

نمی دانم امروز چندشنبه است

ساعت چند است

صبح یا عصر ؟!

ولی خوب به خاطر دارم

وقتی رفتی شب بود

باران می بارید

جنازه ی در تابوت شبیه من بود

که چند نفر بالای سرش پچ پچ می کردند :

کرونا نیست !

می گویند دلتنگ بوده

دلتنگ کسی که به دریا رفته بود

و برنگشت...

# دنیا غلامی

آدم های اینجا

آدم های اینجا

هیچکدام شبیه تو نیستند ‏

دلتنگت که می‌شوم ‏

چشم هایم را می‌بندم ‏

باران را تجسّم می‌کنم ‏

تو زلال مهربانی ‏

مهربان زلالی


‏#دنیا غلامی

شهابی از پشت پنجره رد شد

شهابی از پشت پنجره رد شد

داشتم به تو فکر می کردم

همین یک نشانه کافی ست

که از تو ،به خودم

ازخودم به تو برگردم

خوب خرابم
بی تو

ساعت دیواریِ ازتیک تاک خسته ام

تمام صبح های تاریخ را

خوابم

گویی کتیبه ای ناخوانا

ازبغض های چندساله است

تنهایی های پر از دردم ...

#دنیا غلامی

شاخه گل مریم

هرشب

به بالش خیس دقایقم

سرمی زند

رفیق باوفایی که

اسم شبش غم است

آه پشت این پنجره ها

دهکده ای هست که نیست

و در دست اهالی آبادی اش

شاخه شاخه گل مریم است

وقتی نیستی

همه چیز به هم ریخته


کم ها انگار زیاد و

زیادها انگار کم است ...

#دنیا غلامی

می سوزدشعری درسیگارهای نیمه جان تو

می سوزدشعری درسیگارهای نیمه جان تو
وازخاکسترش

تلخ ترین وعمیق ترین تنهایی تاریخ

متولّدمی شود
خورشید

سوگوار روزهای نبودن تو

وماه غمگین ترین شعرشبانه هاست ...

#دنیاغلامی

بعضی گرگ ها بالباس فرشته می آیند

بعضی گرگ ها بالباس فرشته می آیند

بعضی دردها آدم رابه مرگ می کشانند

نمی دانم شایدهنوز شب ها چشم هایت

بی خبرازتواین شعرهارا می خوانند

خوب نگاه کن ببین مرا می شناسی ؟

این چشم های سرخ آیا همانند؟

گذشت زمان ثابت کرد راست می گفتی

بعضی داغ ها تاابد جایشان می مانند

#دنیا غلامی

بعضی گرگ ها با لباس فرشته می آیند

بعضی گرگ ها
با لباس فرشته می آیند
بعضی دردها
آدم را به مرگ می کشانند
نمی دانم شاید هنوز شب ها
چشم هایت بی خبر از تو
این شعرها را می خوانند
خوب نگاه کن
ببین مرا می شناسی؟
این چشم های سرخ آیا همانند؟
...
بعضی داغ ها تا ابد جایشان می مانند...‏

‏"دنیا غلامی"‏