یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من با زبان شاعری‌ ام حرف میزنم

ساعت دو شب است که با چشم بی‌ رمق
چیزی نشسته‌ ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانی‌ ات عرق
من با زبان شاعری‌ ام حرف میزنم
با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌
آن هم فقط همین‌ که: "برو، در پناه حق "
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد