یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تقصیر خودم نیست

تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم


مهدیه لطیفی

دلت کو؟!..

جانا تو با کدام لبت لبخند نمی زنی؟ تو با کدام پایت می روی؟  با همان پایی که با آن آمدی؟، یا با آن

یکی؟ اصلا چند وقت است که رفته ای؟ دو سال؟ دو سال و ده ماه؟ دو شب؟ _چرا یادم نیست؟_ جانا

تو با کدام دستت تیرک زیر سایه بان بلندمان را از جا میکنی؟ با همان دستی که روزی خودت بر

زمینش کوبیدی؟ تابستان بود و دلم گرم بود و سایه ات بر سر.. راستی سایه ات!؛ سایه ات!؛ سایه ات

کو؟!... تو با کدام لبت حرف هایی که میزدی را نمیزنی دیگر؟ با کدام لبت حرف هایی که نمیزدی را

میزنی بی ترس؟ تو با کدام دستت دل میشکنی؟ با همان دستی که تیرک زیر سایه بان را کند؟، یا با

آن یکی؟ تو با بازوی چپت هم بلدی تیشه بلند کنی؟ تو با بازوی چپت کدامین سر را زین پس بر بر...؟

راستی بازوی چپت!؛ راستی دلت!؛ دلت کو؟!...

 

مهدیه لطیفی

 

رد پای خاطرات مرا

رد پای خاطرات مرا
ببر با خود تا اولین دوستت دارم
کمک کن بی تو نمانم
من در تک تک غروب ها
من در
تک تک باران ها
من در
غرور درد
بارها تو را تجربه کرده ام
کمک کن ثانیه ها را بی تو رج نکنم


مهدیه لطیفی

من سخاوتمندی اعداد را دوست دارم ،،

من سخاوتمندی اعداد را دوست دارم ،،
آن ها حاضر به شمارش هر چیزی یا هر کسی هستند
جمع را
حس فراوانی و ضرب را
دوست دارم
از آن که تفریق می کند بیزارم
تقسیم اگر عادلانه باشد
باقی مانده اش صفر نمی شود

برای سال هایی که با بوی نان زندگی کردم
همیشه گرسنه ام
حس چیدن میوه از درخت
دیدن مسیر آهو ها روی برف
بوی کاه گل خانه های خشتی
آتش تنور ها ی روستایی را
دوست دارم

دوستی که متوقف می کند
غصه خوردن را
آواز خواننده ها
نوازنده ها
شادی آفرینان رقصنده را
دوست دارم

من آن شعر
که عشقی را از سکوت بیرون می کشد
شاعری که گل جمع می کند
ابیات معطر را به جهان تقدیم می کند
باران را
که زمزمه و آواز می شود
و هر چیزی که آرزوی چیز بهتر را برای ما می آورد
دوست دارم .


مهدیه لطیفی

تو نه سر می سپاری

تو نه سر می سپاری

نه دل نه دستی حتی

به قدر عمر کوتاه یک پیاده روی به من

و چیزی به من از خودت تا نسپاری

سپری نمی شود عمر این بی قراری

لا به لای این پرسه باید

درست همان ستاره ای را به نام تو کرد

که زمین از هر طرف بچرخد از دست نرویℳ

مهدیه لطیفی

آغوش تو مترادف امنیت است

آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس های مرا می بلعد
لغت نامه ها دروغ میگفتند
آغوش یعنی،
پایان سردرد ها
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها
آغوش تو،
یعنی من خوبم
بلند نشوی بروی یک وقت
بغلم کن
من از بازگشت بی هوای ترس ها میترسم

"مهدیه لطیفی"

لبخند نمی زنی

لبخند نمی زنی
و پنجره بی چاره می میرد
و شعر
بی چاره و با کتِ پاره دور می شود...
لبخند می زنی
و جان، جانانه نیست.

و عشق
آی عشق
چه بی چاره جان نمی گیرد!



"مهدیه لطیفی"

دلتنگی دلتنگی دلتنگی

دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی
این بی قراریِ مزمنِ دامن گیر
این مرگ نمایِ بی پایانِ نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده..
آغوش گشوده بلعیده مرا..
درست از ساعتی که رفتی..

مهدیه لطیفی