یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا از من گرفتی با دو چشم خیس باران

مرا از من گرفتی با دو چشم خیس باران
چرا کردی به جانم قصد کشتن را تو اسان

نیازم را چه حاجت بوده بربازار گرمی
مگر رازم نکرده چشم هشیارت نمایان

ترا من چون طبیبی برسر بیمار دیدم
ندانستی دلم باشد دچارت مست ونالان

چه شبها آمدم کویت به دلداری شتابان
مگو آماده کردم صحنه بر روی خیابان

به قلبم وعده دادم تا که مجنونش نخوانم
نگفتم عشق لیلا درد دارد بس فراوان

به دستم شاخه گل خندان شده ،دارد پیامی
چرا از من گرفتی تو دو چشم خیس باران


رقیه محمدزاده ماکویی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد