یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلت کو؟!..

جانا تو با کدام لبت لبخند نمی زنی؟ تو با کدام پایت می روی؟  با همان پایی که با آن آمدی؟، یا با آن

یکی؟ اصلا چند وقت است که رفته ای؟ دو سال؟ دو سال و ده ماه؟ دو شب؟ _چرا یادم نیست؟_ جانا

تو با کدام دستت تیرک زیر سایه بان بلندمان را از جا میکنی؟ با همان دستی که روزی خودت بر

زمینش کوبیدی؟ تابستان بود و دلم گرم بود و سایه ات بر سر.. راستی سایه ات!؛ سایه ات!؛ سایه ات

کو؟!... تو با کدام لبت حرف هایی که میزدی را نمیزنی دیگر؟ با کدام لبت حرف هایی که نمیزدی را

میزنی بی ترس؟ تو با کدام دستت دل میشکنی؟ با همان دستی که تیرک زیر سایه بان را کند؟، یا با

آن یکی؟ تو با بازوی چپت هم بلدی تیشه بلند کنی؟ تو با بازوی چپت کدامین سر را زین پس بر بر...؟

راستی بازوی چپت!؛ راستی دلت!؛ دلت کو؟!...

 

مهدیه لطیفی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد