یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بوی یلدا را میشنوی؟

بوی یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر…

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..

قراری طولانی به بلندای یک شب..

شب عشق بازی برگ و برف…

پاییز چمدان به دست ایستاده!

عزم رفتن دارد…

آسمان بغض کرده و میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…

و… تمام میشود

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،

رفتنت به خیر…

سفرت بی خطر

قدمی چند نمانده که به یلدا برسیم

یلدای منی جان منی چشمه صفا شد
غوغای منی عمر منی چلّه رها شد

یلدا شب اسرار درازی که مدید است
گیسوی پریشان رخ بیدار تو وا شد

آجیل و اناری که به شب خورده شود هم
شه نامه بخوان فال به حافظ که نوا شد

کوک است نوایت که بخوانی غزلم را
(گل در بر و می در کف و معشوق) روا شد
این شعر سعیدا که غزل خوان شما بود
تقدیم به هر مست شب چلّه شما شد

سعید مصیبی

یلدا موهای توست

یلدا
موهای توست
سیاه بلند رعنا

علی آقا اخوان ملایری

با تو شعرم...

قدم زنان
تا پرچین خیالم بیا
از سقف ناامیدم عبور کن
و بگذار
دستان احساست را
گرم
در آغوش بگیرم!

فرقی نمی‌کند
جهان چقدر سرد است،
و تنور بی‌وفایی دنیا
چند نانِ بی‌عطر از زندگی
به سفره‌ی خستگی روانه کرده...

همیشه در خالیِ اجاق تقدیر
آدمیان تنور عشق را برافراشته‌اند،
و شعرهایشان گرممان می‌‌دارد
اگرچه در بورانی از کلمات
احساسشان در زیر بهمنی از عواطف،
به خوابی ابدی فرو رفته باشد!

تو آهسته تا پرچین خیالم بیا
و با خود بوی زندگی را بیاور،
بگذار
چشم‌هایم باور کند
هنوز هم برفراز آسمانی از کویر،
پرنده‌ای به شوق چشمه‌ای عاشق
اوج می‌گیرد،
شعر می‌شود
و زندگی را فریاد می‌کند...

فرقی نمی‌کند
هوای دلم چقدر ابری است،
و جای چند زخم
بر جای جای خاطره‌ام درد می‌کند!

فرقی نمی‌کند
که غم ناتمام است
و این یلدا را
امیدی به روشنایی نیست
درمانی به سمت مدارا نیست...


تو بیا،
با تو شمع کوچکم
زنده می‌شود،
در آینه‌ام رقص شعله
پدیدار می‌شود
و ماهی سرخ
در برکه‌‌ی اندیشه‌ام
آمدنت را چرخ زنان
به آغوش می‌کشد...

با تو شعرم...
با تو بهارم...
با تو آسمانم ...
با تو غم را، تاب می‌آورم!

فاطمه خجسته