ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
قدم زنان
تا پرچین خیالم بیا
از سقف ناامیدم عبور کن
و بگذار
دستان احساست را
گرم
در آغوش بگیرم!
فرقی نمیکند
جهان چقدر سرد است،
و تنور بیوفایی دنیا
چند نانِ بیعطر از زندگی
به سفرهی خستگی روانه کرده...
همیشه در خالیِ اجاق تقدیر
آدمیان تنور عشق را برافراشتهاند،
و شعرهایشان گرممان میدارد
اگرچه در بورانی از کلمات
احساسشان در زیر بهمنی از عواطف،
به خوابی ابدی فرو رفته باشد!
تو آهسته تا پرچین خیالم بیا
و با خود بوی زندگی را بیاور،
بگذار
چشمهایم باور کند
هنوز هم برفراز آسمانی از کویر،
پرندهای به شوق چشمهای عاشق
اوج میگیرد،
شعر میشود
و زندگی را فریاد میکند...
فرقی نمیکند
هوای دلم چقدر ابری است،
و جای چند زخم
بر جای جای خاطرهام درد میکند!
فرقی نمیکند
که غم ناتمام است
و این یلدا را
امیدی به روشنایی نیست
درمانی به سمت مدارا نیست...
تو بیا،
با تو شمع کوچکم
زنده میشود،
در آینهام رقص شعله
پدیدار میشود
و ماهی سرخ
در برکهی اندیشهام
آمدنت را چرخ زنان
به آغوش میکشد...
با تو شعرم...
با تو بهارم...
با تو آسمانم ...
با تو غم را، تاب میآورم!
فاطمه خجسته