یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود

شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود
پشت اندوه غزل حادثه ای پنهان بود

وقت بحران تب عشق میان گریه
حال معشوق شبیه گذر طوفان بود

راز تنهایی او در پی هر بحرانی
شاید از سختی اندوه و غم و عصیان بود


ظاهرا عاشق دیوانه به وقت دیدار
در بدر منتظر شاهد موی افشان بود

عاشق مست و خراباتی قصه انگار
پشت دلواپسی قصه ی شب گریان بود

حال او وقت خداحافظی ناهنگام
مثل یک بچه ی بی مادر ِ سرگردان بود


فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد