یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خیال خنده ی تو

خیال خنده ی تو
می سوزاند
نیزار های به پائیز رسیده ی
تالاب عشق محال مرا،
ما را چه خیال ها به سر شد
همه از لبخندت،
قدمی دورتر از خیال منی
وقتی که می خندد
لبانِ سرخَ ت،
تو به عادت خندیدی و ندانستی
دل به یغما می برد عادت تو...


اعظم حسنی

مرا ببخش

مرا ببخش
که بودی و ندیدمت
عطر افشانی کردی و نبوییدمت
نگاشتی و نخواندمت
مرا ببخش
که همه اشارت ترا
از پشت چپرهای زمان
که قاصدان دلبری بودند
ندیدم و رفتی

مرا ببخش
که گریه های ترا دیدم
و
مرحمی نبودم دردهایت را
به سویم دویدی
و به خون کشیدی خاک را
ز زخم های خون فشان پایت
و
من ترا ندیدم

مرا ببخش
که آنقدر گرفتار درد خویش بودم
و
درد و رفتن ترا ندیدم

ببخش مرا
اگر در انتظار تو
پاییز ویران کرده است
همه رستنی های مرا
و تو
نظاره گر ویرانی هستی
که آبادیش خراب عشق تو بود

مراببخش
که اندوه ترا دیدم
و
آنقدر مست نبودم تا مطربی کنم
و
گم شوم در سماعی که گم کند.
اندوه ترا

مرا ببخش
که زمانه نگذاشت عاشقی کنیم
با شبنم وضو کنیم
بر سجاده ی چمن نماز گذاریم
با خدای عاشق
پیمانه ها زنیم
آنقدر مست شویم
تا گم شود زمان و مکان
و
هر گونه حصاری
که مرا از تو دور میکند
مرا ببخش
که بودی و ندیدمت
بودی و نبوییدمت
نگاشتی و نخواندمت
نواختی و نشنیدمت
مرا ببخش


سرالله گالشی

درانحصار دیوارهای فروریخته

درانحصار
دیوارهای فروریخته
در پشت پنجره
بال پرنده زخمی
شکسته بود
اما هنوز امید
از قلب کوچک پرنده
به پرواز
بیرون نرفته بود


زهراسادات احمدی

زده شد تکانه ای ب دل غمگین من

زده شد تکانه ای ب دل غمگین من
اغوش تو شد پناهگاه گرم تنگین تن
می آید ان مغرب تاریک ب خوابم
هر روز و شبم چشم ب راهم
تا بیایی و ببینی که چ کردی
تو سرچشمه ی شیدایی و دردی
دادی بر باد آن دل بی جان جوان را
خود کردی بدی و زدی خنجر بدان را
خموشم خموشی در ره من سرا است
آن مترسک بیجان چرا چشم ب راه است
افسوسم شده ترانه ی زیستن
تکیه ام شده صدای اشک ریختن
در مکتب ما خوشی جایی ندارد
جفای یاران ما ب عالم ربطی ندارد
چو گوهری در دل اقیانوس شب
امید دارد و امیدش هست رب


بیتا عربنژاد

کمی از تو برای عشق کافی ست

کمی از تو

برای عشق کافی ست

که در من

تمامِ تو

جا نمی شود


پرویز صادقی

دل درون سینه ام بی عشق تو جانی ندارد

دل درون سینه ام بی عشق تو جانی ندارد
حال و روزم با غریبان فرق چندانی ندارد

در دلم مبهم شده تصویرهای عاشقانه
حجم آغوشم به‌جز درد و پریشانی ندارد

قاصدک آورده در دل آتش  ِ روز  ِ فراقت
حجم غمها بعد ِ تو آغاز و پایانی ندارد

سوختم از داغ لیلایی که برد از روزگارم
وای از دردی که حتی باعث و بانی ندارد

صد ترانه ، واژه های ناب در عمق گلویم
حیف از آوای سردم طاق همخوانی ندارد


فریما محمودی

تا چشم ها تنگ اند دل ها، سنگ؛

‌تا چشم ها تنگ اند دل ها، سنگ؛
پشت در
کسالت زنگ می زند ترازوی عدالت
اینجا، لنگ...


محمد ترکمان