یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا ببخش

مرا ببخش
که بودی و ندیدمت
عطر افشانی کردی و نبوییدمت
نگاشتی و نخواندمت
مرا ببخش
که همه اشارت ترا
از پشت چپرهای زمان
که قاصدان دلبری بودند
ندیدم و رفتی

مرا ببخش
که گریه های ترا دیدم
و
مرحمی نبودم دردهایت را
به سویم دویدی
و به خون کشیدی خاک را
ز زخم های خون فشان پایت
و
من ترا ندیدم

مرا ببخش
که آنقدر گرفتار درد خویش بودم
و
درد و رفتن ترا ندیدم

ببخش مرا
اگر در انتظار تو
پاییز ویران کرده است
همه رستنی های مرا
و تو
نظاره گر ویرانی هستی
که آبادیش خراب عشق تو بود

مراببخش
که اندوه ترا دیدم
و
آنقدر مست نبودم تا مطربی کنم
و
گم شوم در سماعی که گم کند.
اندوه ترا

مرا ببخش
که زمانه نگذاشت عاشقی کنیم
با شبنم وضو کنیم
بر سجاده ی چمن نماز گذاریم
با خدای عاشق
پیمانه ها زنیم
آنقدر مست شویم
تا گم شود زمان و مکان
و
هر گونه حصاری
که مرا از تو دور میکند
مرا ببخش
که بودی و ندیدمت
بودی و نبوییدمت
نگاشتی و نخواندمت
نواختی و نشنیدمت
مرا ببخش


سرالله گالشی