یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه در کوه و چه در کنج بیشه سبز شدیم

چه در کوه و چه در کنج بیشه سبز شدیم
در این دقایق بسیار تلخ و تکراری
صدای فریاد ما جهان را می خواند
چقدر سخت است ندای خویشتن داری
هنوز به یاد گذشته ها ترا زیبا می بینم
فراموش نمی شود عشقت به بیزاری
دو دست به روی صورتم و می بندم چشمهایم
بخاطر قطرهای اشکی که می شوند جاری
منم معطر که نشسته ام روبروی آینه
کسی که تمام وجودش شده ست ناچاری.


احمد معطری

می‌نشینم غرقه رویا می‌شوم

می‌نشینم غرقه رویا می‌شوم
همچو مجنون سوی صحرا می‌شوم

من در این شطرنج ماتت گشته ام
عاشق آن چشم زاغت گشته ام

در هوایت من هوایی می‌شوم
هرچه گویی هرچه خواهی می شوم

بی تو من ، دنیای پر غم می‌شوم
مثل غزه غرقه ماتم می‌شوم


بهمن سلیمانی بابادی

السلام علیک یا صاحب الزمان

اللهم عجل لولیک الفرج
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

ای کاش که دامان وطن را سفت بگیریم

ای کاش که دامان وطن را سفت بگیریم
در سینه ی گرداب برآشفته نمیریم

دامن، سپر ما بشود وقت خزان
از هرچه بلایاست از این دیده نبینیم

در سایه ی هر سرو کهن، پاکدلانه
نه چون یک غریبانه در این خاک بمیریم

حرمت بکنیم نقش اهورایی او
ورنه به مجازات، همه مثل اسیریم

ای رهگذران مانده در این دهر و مکان
از آنچه وطن خواست به فرمان بپذیریم

مام وطن از ما نکند یاد به نیکی
با شأن و تمدن همانند حقیریم

خاموشیه این مردم درگیر خسارت
شرم است چون ما ملت هموار کبیریم

ادریس علیزاده

کنار غیر بنشستم ولی درگیر افکارم

کنار غیر بنشستم ولی درگیر افکارم
تمام روز حیران‌وبه وقت شام بیدارم

همه اوقات بی رویش چه نامفهوم پرتکرار
به نوبت می رود ایام ومن در وهم دلدارم

شراب ونان من بی جا ،مغلوط وخطا گشته
زدوری وز مهجوری هماره سخت بیمارم

زلطف شوق رویش که ربوده عقل وهوشم را
ز رسوایی و شیداایی پریشان حال بازارم


قمر کلثوم شطی

شوری به جان من فتاده ای بدان خزانه ها گرفت

شوری  به جان من فتاده ای بدان خزانه ها  گرفت
از بس ترانه  خوانده  بودم  برایت  ترانه ها گرفت
گریان  به سوی  تو دویدم و ندیدی ای عشق باوفا
عاشق بروی تو بودم  و چو اشکم کرانه ها گرفت
خواندیم  ملت عشق را بیا  که شدی تو شمیم دل
باری تو  آمدی به  پیشم  و گاهی جوانه ها  گرفت
یکباره  زدی  پیمان عشق  را شکستی که دور باش
ترکم  تو  کردی و برفتی  جواب فسانه ها  گرفت
من‌ درخواهش ماندن و‌ تو درخواهش رفتن شدی
از بس گریه کرده  بودم که  دهلیز خانه ها گرفت
گفتم  تو لیلی هستی و همدم دیگران شدی چرا
من هم که عاشق   شدم و جایم به ناکجا گرفت
گفتم که بیا دوست شویم و مهربان به سوی دل
ما دل شکسته ایم و بیا پایت به سایه ها گرفت
من خود عذاب کشیده ام و به سی سال زندگیست
مجنون کم آورده است  و بیا که عشقم  بها گرفت
ای جعفری به نام  سپیده کن شعر و غزل به جور
جوری بچین قافیه ها را که دمادم شفا گرفت


علی جعفری

محبوبم !

محبوبم !

مرا ببخش

برای این واژه های ناتوان

که هیچ خیالی

با تو برابر نمی شود

آئینه ها

دروغ می گویند

پرویز صادقی