یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من که هم پای شما تا قله ها راه آمدم

من که هم پای شما تا قله ها راه آمدم
کوه را در کوله ام کردید و کوتاه امدم

من به دنبال خودم پس کوچه ها را گشته ام
گم شدم از بس که با این سایه ها راه آمدم


تشنه بودم آمدم یک جرعه آب برکه را ...
یک نفر می گفت بهر دیدن ماه آمدم

از بدیِ حادثه اینجا پناه آورده ام
فکر کردی از برای حشمت و جاه آمدم

نابرادرهای من همواره پشتم بوده اند
همرهی کردند تا من بر لب چاه امدم

از نیستانم جدا افتاده ام این روزها
در فریبستانتان با حسرت و آه آمدم

محمد حسین ناطقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد