یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه دارد این بهار

چه دارد این بهار

که در پیشگاهش
غصه ها رنگ می بازند و خنده
جاری می شود

آسمان اشک شوق می ریزد و آلوده  به رنگین کمان
می درخشد

چه دارد این بهار
که عشق جوانه می زند و امید
شکوفا می گردد

به میمنت بهار
بیا کنار همین پنجره با ماه
هم صدا بشویم

بیا که بی تو بهار
خزانی نشود....


سیمین حیدریان

بستم دل به آرامشِ باران

بستم دل به آرامشِ باران
به آن باران بهاری ناهنگام
که می بارید و
در باغچه ی خیال غم هایم
گام به گام
امید رویاها
جوانه زد
ولی
باران بهاری است
دل بستن به آن
نه آشوب
نه غم
که خود ویرانی است
ویرانی رویا
ویرانی منِ تنها
ویرانیِ جوانه امیدِ غم ها


نگین فروتن زابلی

دلی گرفت

دلی گرفت
در غلطید جهان
و چون قلب کبوتری تپید کائنات
روح
میخواهد
از قید تکلیف برهد
که این هم ، تکلفی ست
کسی
فریاد از سر بندگی کشید و به درخت سدر ، منتهی
پژواک شد در برهوت
بیشه زار ها همهمه ، کتیبه ها به صلیب
بت شکست
بت پرست ، رسوا
عرصه گیج و گنگ و کنش و واکنش
من فقط رنجیدم
با نغمه ها ، ساز زدم برای دوست
که دوست مشفقانه گاه
آب ست
گاه ، بادست
و گاه آتش و گاهی خاک
کاش آدمی لابلای ذهن وحشی خویش
حرمت دار پرده ها بود
چنبر ایام
گرد و در گردش
علیل شده ایوانی
یا رب
مرا
به لقاء باران برسان
که محتوایی ملموس ست
و چه مضمون پر تب و تابی ست
بندگی
که نه فعل ست و نه انفعال
تو ساکتی و
او
سخن میگوید
و این همسطحی نهایی
حاصل همگنی غایتی ست
که لا ادراک ، لا ادراک ، لا ادراک
دلم
مریض علی شد و حالم دگرگون ست
گویی
حلول در راه ست و مفتاح ، شعر مفتاح ست
و النهایه
جزء وابسته به کل را
رجعت ست به کل
و خودش میداند ، که کجای خم این راه
مرا میبوید

فرهاد بیداری

السلام علیک یا صاحب الزمان


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

چه می‌پرسی ز حالم،

چه می‌پرسی ز حالم،
سکوتم من،
که در عمقِ گلوی ایوب‌،
بغض را حلق‌آویز کرده‌ام،
مباد تا اشکی ناخلف، اخبارِ نهانیِ دل را دزدکی از گوشه‌ی چشم نشت دهد...
سکوتم من،
که خیره‌سرانه لب‌های بلبل را پیش از بهار به‌هم دوخته‌ام،
مباد تا ز آواز مسکرش، باغبان بلغزد...
سکوتم من،
سنگِ صبر را نهاده‌ام در آغوشِ شیشه‌ی جنون
مباد تا بستیزند...
آرمیده در آغوش هم، با هم آمیزند، سکوت می‌سازند... سکوت...
سکوتم من...


صادق ستوده نیا

دستم به تمنای تو ای ماه فراز است

دستم به تمنای تو ای ماه فراز است
دیدار رخت نیمه شبی هم چه نیاز است

گر صبح طلوع کرد و برفتی پس آن ابر
با ریزش دیده سر این قصه دراز است

چون مغرب هر روز شوم چشم به راهت
از سوی مناره بنوازند بیا وقت نماز است


افروز ابراهیمی افرا

پشت این پنجره ها

پشت این پنجره ها
من و دلتنگی شب های فراق

پشت این پنجره انگار کسی می آید
قاصدک یا که نسیمی ز شمیم
خوش زیبای نگار

پشت این پنجره
بر شیشه زده نم نم باران بهار


افروز ابراهیمی افرا