یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه دارد این بهار

چه دارد این بهار

که در پیشگاهش
غصه ها رنگ می بازند و خنده
جاری می شود

آسمان اشک شوق می ریزد و آلوده  به رنگین کمان
می درخشد

چه دارد این بهار
که عشق جوانه می زند و امید
شکوفا می گردد

به میمنت بهار
بیا کنار همین پنجره با ماه
هم صدا بشویم

بیا که بی تو بهار
خزانی نشود....


سیمین حیدریان

بهار می رسد آری، تو هم بهاری باش

بهار می رسد آری، تو هم بهاری باش
خیال سرخوش این روزهای زاری باش

بخنده بر لب و جانم نشاط تازه ببار
غبار دل بتکان ، از غرور عاری باش

ببر تمام غم و غصه را به چاله ی آه
به می وضو بنما، در برم نگاری باش


به بوسه های دمادم شکوفه بر لب زن
به سبزه زار دلم خاطری خماری باش

ببین غروب، چه آتش زده به جان و دلم
طلوع بکن به جهانم ، همیشه جاری باش

بخوان نشان مرا ، تا که زنده ام سازی
دلم گرفته از این شهر مرده ، ساری باش

مرا ببر به جهان خیال و خوشبختی
میان غربت عالم ، دمی بهاری باش


سیمین حیدریان

چه زیباست بهار

چه زیباست بهار

پای درختان خشکیده را

به زندگی باز می کند

و امید را در دل هر رهگذری

شکوفا می سازد

بهاروار بیا و

شادی و امید را

در دلم

زنده نما.....


پیشاپیش بهار بر اهالی شعر و ادب مبارک باد.

سیمین حیدریان

هزاران بار افتادم و بلند شدم

هزاران بار
افتادم و بلند شدم
تا ایستادن را آموختم
حالا
در گذرگاه زمان
به رسیدن نمی اندیشم
که می دانم
رسیدنی در کار نیست
راه هایی پیش روست و اختیار انتخابی
باید برگزید و ادامه داد
بی هیچ توقفی
و دیگر هیچ.......


سیمین حیدریان

سحرم به نور چشمت ، شده روشن ای مسیحا

سحرم به نور چشمت ، شده روشن ای مسیحا

چو رسی به جان مرده ، نفسم شود شکوفا

.

شب و روز تیره رفته ، شده پر فروغ جانم

چه خوش است دیدن تو، به نگاه پر تمنا

.

صنما تو دلبری کن، که دل از دلم، ربودی

به صفای خود بیآرا ، شده ای به دل تسلا

.

تن خسته را به مرهم ، به نوازش نگاهت

دل عاشقم به مهری ، که شود مرا هویدا


.

به کویر تشنه ی جان، تو شراب ناب عشقی

عطشم فراتر از حد، می جان، تو کن محیا

.

تو گلی ، تو آفتابی ، تو ترنمی ، بباری

به سیاهی شب من، تو بتاب، شده درازا

.

به سرای خلوتم آ ، به نگاه انتظارم

بنشین کنار جانم، که دمی کنم تماشا...

سیمین حیدریان

تا غزلخوان توام , در همه وقت و همه جا

تا غزلخوان توام , در همه وقت و همه جا
چاره کن آه مرا , نیست امیدی به خدا

گرم بازی ست جهان , غافل از این معرکه ها
تو به یک معجزه درمان بنما درد مرا

عقل را خط زده ام , تا که شوم دیوانه
همرهم شو , بشویم, راهی صحرای بلا

خواب را دوره نمودم, که ببینم خوابت
خوب من خوب بخواب, تا نشوم خواب نما

گل و بلبل چه دل انگیز, شدند همبازی
کی شود نوبت همراهی تو , با دل ما

دل پریشان شده از غربت این شهر غریب
آشنای دل من , کوچ بکن شهر وفا

گر دلت را به دلم الفت و مهری مانده
بازگو با دل من, تا نفسی هست , بیا

گرچه در شهر دمی , خاطر آسوده نماند
دلفریبیم بر این شعر و غزل , مهر و صفا

سیمین حیدریان

گاهی مرا

گاهی مرا

به غربت چشمانت

دعوت کن

به خلوت تنهای هایت

من از این بیگانه های آشنا

بیزارم....

سیمین حیدریان

گاهی مرا به غربت چشمانت

گاهی مرا

به غربت چشمانت

دعوت کن

به خلوت تنهای هایت

من از این بیگانه های آشنا

بیزارم....


سیمین حیدریان