یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گمیم در ژرفای بی انتهای زمهریر

گمیم در ژرفای بی انتهای زمهریر
گمیم در انبوه اوهام
گمیم در هزار توی غلیان انابت
گمیم در جاده تواب
گمیم در میان سرگشتگی ها
بی پیرایه مفتون شده ایم در این عصر
کاش دستی از عالم غیب
هنگام لرزش ابریشم گونه فرشته
بگیرد دامانمان را
آنگاه که صامت و حیرانیم

سحر کرمی

چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی

چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی
چه حس و حال لطیفی برایم آوردی
زکهکشان طلوعت برای من یکهو
هزارمرتبه امید محکم آوردی
زکوچه باغ شکوهت به قدر یک لحظه
شکوفه های فراوان فراهم آوردی
بجان دوست که عهد و وفای من باقی است
نگو ، بهانه نیاور ، نگو کم آوردی

برای من که گرفتاردیو اکوانم
نشانه های ملا قات رستم آوردی
به یک کرشمه به یک گفتگو به یک دیدار
چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی

ابوالحسن انصاری

چه شبهایی به یادت تاسحربیداربودم من

چه شبهایی به یادت تاسحربیداربودم من
ولی افسوس در نزدت چه بی مقدار بودم من

توبستی عهدپیمان لیک نَنمودی وفا داری
زعشقت نازنیناروز شب بیمار بودم من

مراباغصّه هایم عاقبت کردی رها رفتی
تورفتی هرشبی تاصبح بی دلداربودم من

چرابشکسته ای پیمان خودراناگهان ای مه
ز هجرانت نگارا باتنی تبدار بودم من

توهرشب می روی درخواب نازی بیخبر هستی
چه غم درسینه پنهان گشته بی غمخواربودم من

نبودچون من دراین دنیاگلی کزروی بد بختی
که درعمرم همی بیرون ز هرگلزاربودم من

ز عشقت دلبرآخرشدم رسوا دراین عالم
ز شیدایی نگارا شهره در بازار بودم من

چرامحروم بنمودی(خزان)را بی وفا آخر
فقط مشتاق دریک لحظه ای دیدار بودم من


علی اصغر تقی پور تمیجانی

شکستن قلب

شکستن قلب
تنها عضوی است که در شرع برای آن دیه تعیین نشده است .
پس بی خیال
دل هر کسی رو بشکنی
محکوم به دیه نمی شوی .


بهداد ذاکریان

امروز خرسندی شادی

امروز خرسندی شادی
غیرقابل وصف در دلم با دیدنش نشست
شکری به زبان دل و جان اوردم
گویا انتظار باعث دوری، ورهایی وایمان بخدا
باعث نزدیکی رسیدن به  هرچیزیست
مات زیباییش شدم
زیبایی وصف ناپذیز
خالص پاکو درخشان
روشنی زنده کننده  زمین درحال و فصل بهار
نوید بخش و نشان خداوند
سیراب کننده زمین و گیاهان


زهرا بی گناه

دوست را دیدم که غم بر چهره اش بیداد کرد

دوست را دیدم که غم بر چهره اش بیداد کرد
از نبود یار خود دارد به چشمانش نمی

قفل حسرت بر لبانم، اشک در چشمم نشست
در نبودش من شکستم زیر آوار بمی

رفتم و بازآمدم از راه با دستی تهی
دارد این دنیا به کوچه های خود پیچ و خمی

حیف از عمرم که طی شد در فراق روی یار
نیست این دنیا به کام من عسل حتی کمی

می نشینم روبرویش چشم در چشمش شوم
تا نگاهی بر من ِ مظلوم اندازد دمی

کاش در اندازه های خود ببیند او مرا
دارد اما در نگاهش صد سوال مبهمی

آن قَدَر حجم ِفراقش سخت باشد بهر من
در دلم ریزد نبودش لحظه لحظه ماتمی


فریما محمودی

مبتلا شده ام به تو

مبتلا شده ام به تو
ترک کردنت طاقت فرساست
قلبم سنگینی میکند
تاب ندارد
مغزم فرو رفته در غبار
غبار غم و عطش و حسرت
زندانیش کرده ام
تا رسوایم نکند
باید خاموشش کنم
به قیمت نیستی ام
شرمنده ام از نگاه مهربان تو
مسیرم اینگونه رقم خورد
همینقدر تلخ
همینقدر تهی

زهره ارشد