یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی

چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی
چه حس و حال لطیفی برایم آوردی
زکهکشان طلوعت برای من یکهو
هزارمرتبه امید محکم آوردی
زکوچه باغ شکوهت به قدر یک لحظه
شکوفه های فراوان فراهم آوردی
بجان دوست که عهد و وفای من باقی است
نگو ، بهانه نیاور ، نگو کم آوردی

برای من که گرفتاردیو اکوانم
نشانه های ملا قات رستم آوردی
به یک کرشمه به یک گفتگو به یک دیدار
چه خاطرات عجیبی به یادم آوردی

ابوالحسن انصاری

پنجره درد مرا می فهمی

پنجره درد مرا می فهمی
چهره ی زرد مرا می فهمی
چونکه سیلی خور طوفان بودی
پس هما ورد مرا ، می فهمی
سردی و گرمی دوران دیدی
ای جوانمرد ،مرامی فهمی
زخم دل دارم ودرمانش نیست
تو مگر درد مرامی فهمی
پنجره ساده و غافل بودم
مثل تو، مرد ،مرامی فهمی
آشنا آفت جانم شده بود
خصم نا مردمرا می فهمی
مثل باد این سوی وآن سوی دود
یار ولگرد مرا ، می فهمی
پنجره نادمم از کرده ی خویش
آه دلسرد مرا می فهمی
آفتابی به من ارزانی کن
جاده ی طردمرامی فهمی
چه جوابی بدهم فردا را
تو که پیگرد مرا می فهمی

ابوالحسن انصاری