یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوست را دیدم که غم بر چهره اش بیداد کرد

دوست را دیدم که غم بر چهره اش بیداد کرد
از نبود یار خود دارد به چشمانش نمی

قفل حسرت بر لبانم، اشک در چشمم نشست
در نبودش من شکستم زیر آوار بمی

رفتم و بازآمدم از راه با دستی تهی
دارد این دنیا به کوچه های خود پیچ و خمی

حیف از عمرم که طی شد در فراق روی یار
نیست این دنیا به کام من عسل حتی کمی

می نشینم روبرویش چشم در چشمش شوم
تا نگاهی بر من ِ مظلوم اندازد دمی

کاش در اندازه های خود ببیند او مرا
دارد اما در نگاهش صد سوال مبهمی

آن قَدَر حجم ِفراقش سخت باشد بهر من
در دلم ریزد نبودش لحظه لحظه ماتمی


فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد