یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو مرا جانی و جهانی

تو مرا جانی و جهانی
کِه گفته دور بِمانی از یاد رَوی
دوریِ تو از بَحرِ خیالِ توست ،
من در خیال هر دَم کنارِ توام
تو دور مانده ای و فکر میکنی من در بَرِ دیگریَ م
اما بگذار خیالِ آشفته ات را راحت کنم
من امروز که هیچ ،
فردا هم همان لیلایِ توام ...


سحرقائدرحمتی

شمع میسوزد به بالین و تیمارم هنوز

شمع میسوزد به بالین و تیمارم هنوز
هم چنان از درد شوق تو بیمارم هنوز
در بیابان تمنا همره مجنون سر دوان
عالم دیوانگی را خوش زاین داغ تبدارم هنوز
بر گمانم مردگان هم خواب می بینند شبی
جان دهم شاید خیالت در خواب پندارم هنوز
خواب شیرین بر چشم فرهاد امشب رفته است
جای تیشه پنجه بر سینه بگذارم هنوز


عبدالمجید پرهیز کار

هرروز قد می کشد ... ؟ ...

هرروز
قد می کشد
... ؟ ...
اندوهِ سایه ها
وما در برجکی کوچک
آسمان را نگاه می کنیم
که ، بی هیچ بهانه ایبانه می
پیشانیِ این ماه زیباست

نگاه می کنیم
پرواز
در نازکایِ پر
خورشیدرا
بیم ناک می کند
وَشعورِ قبیله را
وام دارِ ، یالِ اسبِ ، بی سوار

آسمان را...نگاه می کنیم
عصیانِ ، چل درختِ بلوط
از رست هامان ، بانه می گیرد
وَشکنجۀ زنبق وحشی
در چشم ها می روید
پرده می افتد
وَ گرد آفریدِ خسته
تنها ... درصحنه می ماند ...



فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

حرمت نکرد پروانه را شمع شب بهین وصال

حرمت نکرد پروانه را شمع شب بهین وصال
سحر ندید وسوخت خود بر همین منوال
آسان مگیر شکستن دل را قاضی دهر
حیلت نمایدت که نباشد این چنین به خیال
وآنگاه که نشیند برف زمان بر آئینه دوران
توان نَبُود و نبینی بدوش شاهین مجال

عبدالمجید پرهیز کار

دوباره خزان شد هوا سرد و سنگین است

دوباره خزان شد هوا سرد و سنگین است
آفتاب بی رمق،پشت کوه به زنجیر است

اگرچه اولش همیشه می رسد با مهر
ولی در ادامه روزهایی غم انگیز است

باد سیه وزید به باغ و برگی گدایی کرد
چه کسی گفت پادشاه فصلها پاییز است

بنگر که از عبور قدمهای سرد و نمناکش
صبر دل کوچه های بنفشه لبریز است

شاید قناری نشسته کنار پنجره مان
از شروع روزهای بی دانه دلگیر است

گمان مبر که رسیده موسم عشق وصال
این احمقانه ترین دروغ تاریخ است

شاعر خموش شاید این زردی رخسارت
ارمغانی از رنگهای سرد پاییز است


محمد بهرامی

مرا آن سوی پنجره

مرا آن سوی پنجره
در پاییزِ باغ
زیر سایهِ درختان زرد
همسفر با رود
خواهی یافت
اگر از یاد باد
رفته ام....


مسلم اکبری ازندریانی