یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر عشق پیراهنِ ساده ای بود ، وُ

اگر عشق
پیراهنِ ساده ای بود ، وُ

درچاکِ این همه هراس
ازبندِ نافِ آهو نمی افتاد
یا رنگِ زردِ لیمویی
پرواز را ، از ،قناری می آموخت
یک پاییز ...
دنبالِ ، رنگِ زردی نمی گشتیم

اگر یک لنگه دَمپایی
درتنهاییِ جاده
نمی خندید
یا شکوفه ای
از درختی ، تا درختِ دیگر
خاطرۀ باد نبود
ازشبِ
چراغ هایِ کم سو نمی ترسیدیم

اگر آذرخشی
بربالِ پروانه ای بود
کنارِ ، اندوهِ ، کولبری جوان
خاکستر می شدیم ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

یکی نیست سکوتِ غمگینی ست

یکی نیست
سکوتِ غمگینی ست
وَ ، دنیایِ کَژ وُمژ
از گُل هایِ سپیدِ بابونه چیزی نمی داند
یا ، برخاطره هایِ دست هایم ، میخ می کوبد
تا از بهار ، حرفی ، به پرستو ها نگویم
وَ ، بر فرازِ رؤیاهای گُل مینا راه نروم

نیست ، یکی
که شبیهِ یکی باشد
شُکوفه هارا در آغوش بگیرد ، وُ
تا آن سویِ تیر وُ تفنگ بدَود

یکی نیست
که ، شبیهِ میدانِ آزادی باشد
چاکِ پیراهنِ بادرا بدوزد
دیروز را بدوزد
آفتاب را
وَ ، کنارِ شمعدانی ، پنجره ها را بازکند

یکی ...نیست
با سورمه هایِ چشم هایش
غزل بگوید وُ
حنجرۀ نور را ببوسد ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

کوچه ها باتاَخیر تا انتهایِ دلهره می رفتند

کوچه ها باتاَخیر
تا انتهایِ دلهره می رفتند
یک شاخه گُل
کنارِ ، نامه ای خیس افتاده بود
باران ، چترهارا تیربارران می کرد
وَپاییزِ سراسیمه
تا پایانِ ، رنگِ زرد تنهابود
انگشتِ حیرت را
برشقیقۀ گُل یاس می دیدم
وَ ، تصویرِ یک گیسو
درآینه پریشان بود

شکوفه ها باَتاََخیر
دستِ باد راگرفته اند
ابرها
جایِ خالی مارا نمی بینند
وَاین باغچه نمی داند
باکدام فاصله
ارغوان ها
برمزارِ ما می گریند
یا ، تنهایی اَم ستاره ای ست
ازهمین آسمانی که می بینی
امّا ، همیشه ...باتاَخیر
بوسه ها ...برانگشتِ دوست می روید .

فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

هرروز قد می کشد ... ؟ ...

هرروز
قد می کشد
... ؟ ...
اندوهِ سایه ها
وما در برجکی کوچک
آسمان را نگاه می کنیم
که ، بی هیچ بهانه ایبانه می
پیشانیِ این ماه زیباست

نگاه می کنیم
پرواز
در نازکایِ پر
خورشیدرا
بیم ناک می کند
وَشعورِ قبیله را
وام دارِ ، یالِ اسبِ ، بی سوار

آسمان را...نگاه می کنیم
عصیانِ ، چل درختِ بلوط
از رست هامان ، بانه می گیرد
وَشکنجۀ زنبق وحشی
در چشم ها می روید
پرده می افتد
وَ گرد آفریدِ خسته
تنها ... درصحنه می ماند ...



فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

ازسکوتِ تومی گفتیم

ازسکوتِ تومی گفتیم
که ، باهرسنگی حرف می زند
وَدلی شکسته
می ماند ،رویِ دستِ ، روزهایِ دلتنگی

می دیدیم لب هایِ ارغوان
ازچشمه ها می نوشد وُ
کلامِ مهر ، به قلّه می برد
می دیدیم ، فنجانِ قهوه ای
مرتب از میز می افتد
وَما سال ها باچشم هایِ قهوه ای ی عینکی شکسته
در انتظارِ تو بودیم


می رفتیم ، درپُشتِ کوچه ها
صدایِ فریاد ها ، پیدابود
می گفتیم
برایِ ، یک پروانه
جایی درآتش پیداکنید
این باد
درانتظارِ کمی خاکستر می ماند ...

فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

با این همه اندوه تنها هستیم

با این همه اندوه
تنها هستیم

دهانِ
کوچکِ سرخِ ستاره
باز مانده است
وَ ، یک پنجره
رو به فاخته
تاچند کوچه می خواند

می ماند
گُلِ سوری
به سینۀ مهتاب
وَاین میله هاکه
ازقفسِ
بال هایِ پرنده می آید

دستی ، برکلونِ تردید
چشمی
با با دهانِ کوچکِ سرخِ ستاره
حرف می زند
حرف
می زند ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

کنارِ این جاده کفش هاپُرازخون است

کنارِ این جاده
کفش هاپُرازخون است
راه طولانی ست
حرفی بزن
یا ، قناری را
ازپشتِ پنجره فراری نکن
شب زیرِ این چتر
پروانه ها درآتش اند
خاکستر وُباد هم آغوش

این جا به پلکِ سرخِ شقایق هم ظنین شده ایم
به لبخندِ ، آوازِ ، گونه هایِ انار
... کلونی شکسته ، وُ
این لولا باصدایِ زنگ می چرخد
جایِ اشکِ ماگلدانی ست
کنارِ آتشی
که پروانه هایش
خورشید می بوسند

کنارِ پیچک ها
دلی
بی نصیب انار می برد
انگشتری ، به طوافِ طلایِ ماه

نازنین !
دست افشانِ صدایِ کدام غریب بودی
کنارِ اشک وُ تمشک وُ شاخۀ شاتوت ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

وَ بی هنگام نامِ این خیابان پاییز است وُ

وَ بی هنگام
نامِ این خیابان
پاییز است وُ
میانِ درّه ها
پُر از شکوفۀ غمگین
وَمن که ، دست هایم پر از قناری ست
حرف می زنم

وَ ، سالیانِ دراز
این همه شکوفۀ غمگین
درمتنِ یک آواز
... یا این ماه که
عاشقانه می چرخد
به جستجویِ یک گُل یاس در باغ هایِ قدیمی

وَ ناگهان
پروانه وُ آتش
گُلی ، درنقاشی
نیم رخِ عبور
سکوتِ ماه
پیراهنِ یوسف
شتابِ چاه

زلیخا !
تنها ، تو عاشقی
یا ، گُلِ یاسی درباغ هایِ قدیمی ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی