یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سرنوشتم را به تاریخ ازل تحریر کن

سرنوشتم را به تاریخ ازل تحریر کن
هان بیا ای آشنا از ما کمی تقدیر کن
لیلی ام را داده اند بر آشنای دیگری
قاصدی از او برایم کی رسد تدبیر کن
با محبت بودم و با سرگذشت مبهمی
مالک هردو جهان خواب مرا تعبیر کن
یوسف از کنعان و مصرش خسته شد
با شما هستم خدا کار مرا تفسیر کن
کن خبر آید سپیده تا بمیرم در رهش
ماه آبان کی شود تاک مرا تکثیر کن
کودک اندیشه ات آرام جانم گر شود
من فدایت میشوم حال مراتعمیر کن
حسرت دوری مرا آواره عالم چوکرد
آمدی جانم به قربانت مرا تحقیر کن
گرتو پوشیدی لباس ابیضو خاکستری
شرح زندانم بکن کار مرا نخجیر کن
جعفری با تارو پودعاشقی دیوانه شو
با لباس عاشقی اندیشه را تسخیر کن

علی جعفری

در پی لیلای خویشم یار همراهی نکرد

در پی لیلای خویشم یار همراهی نکرد
دار را بر هم زدم دادار همراهی نکرد

گریه کردم در زدم، در را به روی ام بسته بود
با همه دلدادگی دلدار همراهی نکرد

راهی میخانه گشتم دور از عقل و عاقلان
ساقی ام مِی بودشُ و اینبار همراهی نکرد


راهی مسجد شدم درها به روی ام بسته بود
شیخ و زاهد با منِ بیمار همراهی نکرد

قبله، نامِ او گرفتم چون شد او آیینِ من
ترک دین گفتم ولی زُنّار همراهی نکرد

باز راه خود گرفتم تا درِ لیلای خود
در زدم نالیدم اما یار همراهی نکرد

سر به بالینم نهادم با غم لیلای خود
سر به بالینی که خواب اینبار همراهی نکرد

ای سروش از کوچه ی سروین چه حاجت داشتی
که تو را اینگونه ات آن یار همراهی نکرد؟

سروشِ سروین

ای برگ پاییزی

ای برگ پاییزی
ای خزان دلربا
ای نسیم پر بها
نمیگویم
برو سفر بسلامت ؛
بر گرد،
تو برگرد و خانه را آباد کن
تو،
همین حوالی فریاد کن
تو راهی نرفته ای ،
این گوشه ها ،کنجی پیدا کن
بیداد کن،
فریاد کن.
ای درخت بهار
پربار و پر ثمر ،
تو از شاخ و برگ و ریشه ای
تو ریشه در این خاک داری
ب چشم نا پاکان نه ای
تو ریشه از نیاکان داری
این باغستان،
این سرزمین در باد ،
ب تو و هر باغبان خسته از امید؛
امید دارد .


حاتم محمدی

به عزت خورشید

به عزت خورشید
به وقت طلوع
و به شکوه ماه
در دل شب سیاه
با یادت نیز
جان می گیرم


فرشته سنگیان

چو دلتنگی مرا می خواند

چو
دلتنگی
مرا
می خواند
قدم
در راهش
می‌گذارم
میانِ سینه
اندر غمِ دل
نشانی
از
تو
دارد


حیدر ولی زاده

ای دِلِ دیوانه ام،بین که چه رسوا شدی

ای دِلِ دیوانه ام،بین که چه رسوا شدی
بانگهی بررخش،عاشق شیدا شدی

آفتِ جان گشته ای،بهرمن ای بی خرد
برتنِ تبدارِمن،موجبِ غمها شدی

کم بکن آزرده ام،رویِ هوسها دلا
باعثِ صدناله ام،دردِلِ شبهاشدی

بسکه نمایی خطا،خسته شدم کزتومن
باز تو وابسته بر،یک رخِ زیبا شدی

چندنمایی خطر،ای دِلِ غافل همی
برسرِعشقش نگر،شهره ی دنیاشدی

نقشِ تو آزار بود،درهمه عمرم به من
بهرِچه شیدایِ آن، قامتِ رعنا شدی

از سَرِ دیوانگی،دربه درم کرده ای
عاملِ حیرانی ام،دردِلِ صحراشدی

بسکه دهی رنجشم،بی رَمَقم کرده ای
بهر(خزان)عاقبت،دامِ بلایا شدی

علی اصغر تقی پور تمیجانی

دل انار تَرَک میخورد از آمدن پائیز

دل انار
تَرَک میخورد
از آمدن پائیز

برگ درختان
می ریزند
ازعشق پائیز


و من
تنها ترو
عاشق تراز پائیز. . .

محمدعلی مقیسه