یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه می شد دل نبودی در برِ من

چه می شد دل نبودی در برِ من
که عشقی هم نبودی در سرِ من
نمی پرسد ز حال عاشقش هیچ
امان از دلبرِ من دلبرِ من


سروشِ سلجوقی سروین

به چشم خویشتن دیدم بر این مردم وفایی نیست

به چشم خویشتن دیدم بر این مردم وفایی نیست
غریب و خسته ام اما نگاه آشنایی نیست

نگاه سرد می سوزاند آدم را خدا داند
به آتش می کشاند آنکه گاهی هست و گاهی نیست

قرارم نیست می دانم سراب عشق بسیار است
از این غم های بی پایان چرا ما را رهایی نیست؟

شکوه عشق می جستم شکستن هاش شد قسمت
بنال ای دل که بر تنهایی تو غمگساری نیست

وفاداری و دلداری نه کار هر کسی باشد
بساز ای دل بِه از تنهایی ات انگار کاری نیست

همه ایام را با درد تنهایی به سر بردن
بسی بهتر از آن یاری که بر او اعتباری نیست


سروشِ سلجوقی سروین

نادیده بهتر می پسندم حال خود را

نادیده بهتر می پسندم حال خود را
بی نام هم بهتر همی احوال خود را
وقتی خدای من نهان اندر نهان است
من شرم دارم ذکر حال و نام خود را

سروشِ سلجوقی سروین

در پی لیلای خویشم یار همراهی نکرد

در پی لیلای خویشم یار همراهی نکرد
دار را بر هم زدم دادار همراهی نکرد

گریه کردم در زدم، در را به روی ام بسته بود
با همه دلدادگی دلدار همراهی نکرد

راهی میخانه گشتم دور از عقل و عاقلان
ساقی ام مِی بودشُ و اینبار همراهی نکرد


راهی مسجد شدم درها به روی ام بسته بود
شیخ و زاهد با منِ بیمار همراهی نکرد

قبله، نامِ او گرفتم چون شد او آیینِ من
ترک دین گفتم ولی زُنّار همراهی نکرد

باز راه خود گرفتم تا درِ لیلای خود
در زدم نالیدم اما یار همراهی نکرد

سر به بالینم نهادم با غم لیلای خود
سر به بالینی که خواب اینبار همراهی نکرد

ای سروش از کوچه ی سروین چه حاجت داشتی
که تو را اینگونه ات آن یار همراهی نکرد؟

سروشِ سروین

دوری از او بر من دشوار بود.

دوری از او بر من دشوار بود.
اما نمی دانستم که پنهان کردن دوست داشتن و احساسی که به او دارم از آن هم دشوار تر خواهد شد...

دوری از او دشوار بود و این پنهان کاری علاقه و احساس، شد دشوار تر از آن.
اما چه کند عاشقی که در ملک وجود معشوقش، غریب ترینِ غریب است؟


سروشِ سروین

آیا دوباره هدیه کنم حرف دل به تو؟

آیا دوباره هدیه کنم حرف دل به تو؟
آیا دوباره بال بگیرم به کوی تو؟
می ترسم از سکوت؛
ای وای بر سکوت
اما؛
اینجا دلی عجیب پریشان دلبری ست...
چشمی در انتظار...
قلبی امیدوار...

اینجا جهان من به امید تو روشن است
خورشید وار یاد تو هر صبح با من است

ای روی ماه چارده ات چون چراغ دل
یادت کنم طروات نوروز با من است

با حال سرخوشی که تو دادی به کار دل
دیگر نهان چگونه کنم اشتیاق دل

دیگر نهان چگونه کنم اوج عشق را
نام تو ماند تا به ابد در کنار دل


سروش سروین

تو انگاری شدی با دل، تو با احساس، نامأنوس

تو انگاری شدی با دل، تو با احساس، نامأنوس
دوباره من، تو و یک عالمه احساس نا محسوس

دوباره می‌نویسم با تو شعری خوب تر از خوب
ولیکن می زنم خط روی آن احساس، نا محسوس

دوباره حس (جاخالی) و (جاخالی) و (جاخالی)
عجب حال عجیبی دارم از  اشعار نا محسوس


دوباره (جای خالی) (جای خالی)  (جای تو خالی)
بماند حرف دل پنهان در این آثار نامحسوس

و آخر دال و واو سین و تت، دال و الف ر میم
همین مقدار بس فهم من و این کار نا محسوس

سروش سروین