یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هوا سردتر می شود

هوا
سردتر می شود
و جایِ
دستان تو
در دستانم
خالی تر
پایانِ
کسی
در راه است
بگویید
زمستان
نیاید
امسال


حیدر ولی زاده

چو دلتنگی مرا می خواند

چو
دلتنگی
مرا
می خواند
قدم
در راهش
می‌گذارم
میانِ سینه
اندر غمِ دل
نشانی
از
تو
دارد


حیدر ولی زاده

ناتـوانـیِ

ناتـوانـیِ
وصـفِ تـو
فصلِ مشتـرک
مـن و
واژه هـاسـت
آن روزهـا
کـه برایـت
شعـر
نمـی گویـم
حیدر ولی زاده

هـر شـب بـدان امیـد خوابـم

هـر
شـب
بـدان
امیـد
خوابـم

نیمـه شبـی
شایـد
در حوالـیِ تـو
بیـدار شـوم

حیدر ولی زاده

ای ز مـن گـریز

ای
ز مـن گـریز
و
ز خیـال ناگریـز
دانـی
کـه
هـر آن
در وهـمِ سبـزینـه
دیـدارِ جاودانـه
داریـم؟


حیدر ولی زاده

پاییـزِ بارانـی

چـه زیبـا
و غمگیـن
اسـت
پاییـزِ بارانـی
به ماننـد
چشمـان تـو
در لحظـه
خداحافظـی

حیدر ولی زاده

مـن از رفتـن هـای ناگهـانی هـراس دارم

مـن از رفتـن هـای
ناگهـانی هـراس دارم
بـرو
ولـی
نامـه ای پشـت در بگـذار
عطـرت را
از لابه لای
تمـام سطرهایـش
خواهـم گرفـت
و تـا ابـد
با اشـک
بر نقـش دستـانـت
بوسـه خواهـم زد


حیدر ولی زاده

عطـر تـو را

عطـر تـو را
در سطـر بـه سطـر
تمـام شعـرهـای
ناگفتـه ام
مـی جـویـم
آن جـا کـه
میـان گـل ها
گـم می شـوی
مـن
بـرای بوییـدنـت
گل واژه ای جدیـد
خلـق
خواهـم کـرد


حیدر ولی زاده