یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عشق ِ من را کرده‌ او اکنون نثار دیگری

عشق  ِ من را کرده‌ او اکنون نثار دیگری
روی قاب  ِ چشم‌هایم عکس  ِ تار دیگری

هی برای خاطراتم اشک می ریزم ولی
غیر ازین هرگز نبودم کار و بار دیگری


هر دَم از بازار هجرت حادثه می‌ریزد وُ
نیست در احساس غمگینم نگار دیگری

فصل‌ها آغوش خود را بسته بر این عشق پاک
زندگی مُرده ، نمانده ابتکار دیگری

در تلاطم اوفتاده تاب ِ احساسم ولی
غیر  ِ معشوقم ندارد شهسوار دیگری

خانه از حجم فراقت پر شد از تشویش و غم
بر دلم مانده شروع  ِ روزگار دیگری

باید از حال و هوای من کمی هم بگذری
آری از عشقت ندارم انتظار دیگری


فریما محمودی

در آنجا ، بر فراز قلهء کوه

در آنجا ، بر فراز قلهء کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن

بسوی ابرهای تیره پرزد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم کای خداوند


 "من او را دوست دارم ، دوست دارم"



فروغ_فرخزاد

آشفته و مهجورم، مبهوتم و مأیوسم

آشفته و مهجورم، مبهوتم و مأیوسم
از برقِ نگاهِ سمع، مشتاقم و محتاجم

بر تختِ جنون مرگ، معراجِ نگاهانم
سیمای نی وسوزی، از قافله تاراجم

وین خواب برفشانم، محتاجِ طبیبانم
صورِ مَلک خوابم، شمسِ القمر شاهم


خونِ مِی و مهجوری، وین رنگِ نیاکانم
رخساره برفشانم، در خاک نظر خواهم

درمانده و بی‌چاهم، راهم شفق‌نوری‌ست
کز خواب بستاند رویای حقیقت را

سانیا علی نژاد

ناباورانه از تو یک رعنا کشیدم

ناباورانه از تو یک رعنا کشیدم
چشمان نابینات را شهلا کشیدم

ظرفیت انبوه دردم‌ را نداری
اما دلت را قد یک دریا کشیدم

در اوج حسرت‌های خود از زندگانی
در گوش یک فرد دگر نجوا کشیدم

آغوش وا کردم وَ چون مجنون نبودی
هر صفحه‌ی این دفتر از لیلا کشیدم

وقتی در اوج حادثه کردی تو حاشا
تصویر خود در زندگی تنها کشیدم

تو مرد میدان شدائد نیستی ، من
در ناگزیری نقش خود برنا کشیدم

افسوس و صد ناله از این غدار بی مِهر
دارد پَلشتی وُ وِرا زیبا کشیدم

صد قصه دارد با تلاطم زندگانی
ناچار تصویرش کمی رسوا کشیدم

من شُسته بودم دست از عشق تو اما
در ذهن خود هم از خیالت پا کشیدم


فریما محمودی

سلام خوب من

سلام خوب من
ماه مغرور من
تو باشی ندارم غمی
مرد محبوب من
بیا لحظه ای کنارم نشین
پس از آن فقط خیره شو ،
با نگاهت به چشمان من
نفس را درون سینه ام حبس کن
دستهای مردانه ات را ببر لای موهای من
تو با مهر خود باز هم ،
روی موج موهای من رقص کن
مرا در آغوش مردانه ات محکم بگیر
من عادت کرده ام به عطر تنت
تو عطر نفسهای خود از مشامم نگیر


شوکا صبور

السلام علیک یا صاحب الزمان

■❤️
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

قدم به قدم جاده ای که انتهایی ندارد

قدم به قدم
جاده ای که انتهایی ندارد
ذره ای رو به خورشید
رها شدن در ملکوت
و....
عاقبت به خود رسیدن
آزاد شدن
از
قید و بندها
حسین علیه السلام
تمام قل و زنجیر ها را باز می کند
او کشتی نجات است...
قدم به قدم می روم
ذوب می شوم در شور و اشتیاق
و
تولدی دیگر....
یا حسین مظلوم...

محمد صادق بخشی