یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چو نامت قبله احساس در شهر بنارَس شد

چو نامت قبله احساس در شهر بنارَس شد
خیالم آمد و در حوزه ی عشقت مُلبس شد

نگاهت کردم و از شدت بیتابیِ چشمم
برایت حدّ خاطرخواهیِ قلبم مشخص شد

هوای روی تو پیچید در دنیایِ معماری
شکوهت گنبد و محراب، لبخندت مُقرنَس شد

طلب کردم تو را در چله ای صدبار. بعد از آن
غم عشقت رفیق دایم این جانِ بی کس شد

برای وصف خوبی های تو روزی غزل گفتم
تمام بیت هایش، بیت نه بیت المُقدس شد


جواد مزنگی

کجا رفتی کجا ای یار جانی

کجا رفتی کجا ای یار جانی

که رو‌گردانی و نامهربانی

مگر ابروی من محراب تو نیست

چرا سویم نمازت را نخوانی

شهناز یکتا

شوقِ تو آتش زده جانم، نگارا، گو کجایی؟

شوقِ تو آتش زده جانم، نگارا، گو کجایی؟
در دو عالم نور چشمانم تو یارا، گو کجایی؟
خون شده قلبم ز تلخیِّ فراق تو ، بیا
وصلِ لبهایت شرابِ خوشگوارم، گو کجایی؟
درد هجرانت مرا مجروح بنموده، ببین
نرگس چشمت حبیب گلعذارم، گو کجایی؟
صبر شد تاراجِ شوق و پس قرار من نماند
مایه ی آرامش و صبر و قرارم، گو کجایی؟
همچو پروانه که دور افتاده از شوق رخت
سوختم هر روز و شب را، نور و نارم، گو کجایی؟

سخت مشتاقم به بوی زلف مشکین و عذار
ای به چهره گلشن و مُشکِ تتارم، گو کجایی؟
جز تو در قلبم نباشد هیچ یار با وفا
بی جفا، ای حُسنِ کامل یار غارم، گو کجایی؟
تیر هجرانت دریده قلب سوزانم ز شوق
صورت و معنی تو ای چابک سوارم، گو کجایی؟
بوی مویت را بده هر صبحدم باد آوَرَد
سوختم بگذشته از حد انتظارم، گو کجایی؟
بهر یارم، دشمنم گردد، هزاران دیو و دَد
ای سوادِ اعظم و محکم حصارم، گو کجایی؟
وصل رویت چون بهشت جاودان عاشقست
بی شراب کوثرت دائم خمارم، گو کجایی؟
چون نسیمی سرورِ این روزهای عاشقیست
ای شکر لب یار شیرین روزگارم، گو کجایی؟

اسماعیل پیغمبری کلات

با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی

با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی

از جمعِ تمامِ داغداران رفتی

یک چشمه پراز عشق برایم بودی

من اشک شدم ، تو مثلِ باران رفتی


سپیده اسدی

من به یک شعر فکر میکنم

من به یک شعر فکر میکنم
فکری در آغوش قلب مهربانم
تا عمیق در انجام کاری هایم بپردازم
با یک آهنگ زیبا
موسیقی ملایمی که ذهنم سازنده اش است
و خلائی ندارد زیرا مهربانم
تا لحظه لحظه شروع هر روز بیدارمی مانم
در این آرامش همیشه تنها می مانم
و از این یک تازی همیشه ممنونم
ولی تا همیشه مهربانی خود را فراموش نخواهم کرد
تا اینکه روز به روز بگذرد و من در افق ناپدید شوم
تا اینکه هر صبح بخوابم
تا اینکه لب به جرعه ای آب گوارا بسپارم
تا اینکه در لحظه تنهایی ام شعری بسرایم
تا معرفت بلکه بالاتر رود و گدازه زمین منت مرا به اوج ها بسپارد
و زمین تشنه را باردیگر غرق میراث جاویدان خود کند.

کوهسار بزرگوار

تو همان معجزه ای

تو
همان
معجزه ای
در میان
شب
تاریک
دلم ،
که
اگر
هم
بروی
من
نروم


شوکا صبور