یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از‌تمام خاطرات گذشته ام

از‌تمام خاطرات گذشته ام

سیگاری مانده در دستانم

که آن را هم پک محکمی می زنم

تپانچه ای میخواهم برای رها شدن

آخرین تیر را چه وقت شلیک‌ می کنم؟

آخرین تیر را چه کسی شلیک میکند؟

مجتبی فرخی

السلام علیک یا صاحب الزمان

اللهم عجل لولیک الفرج
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=
محمد

هر که گوید عیب کس در پیش تو

هر که گوید عیب کس در پیش تو
بی گمان بسیار گوید از عیب تو

گر تَوانی زبان غیر به بند
تا که ناییدبتو آسیب وگزند

نام نیک دوستان پاس دار
تا که نامت تا ابد ماند بر قرار

بهرام معینی

تو رفته ای و من

تو رفته ای
و من
تنها ترینم در ثانیه ها...
چشمانم حلقه شده
اشک نداشتن ات را
امیدم به نگاه توست
که
بی تو
دلم به شکست افتاده
تمام
دنیایم به بن بست


محمدکریم زاده نیستانک

نگاه کن به رقص شاخه‌ها و برگ‌ها در باد

نگاه کن به رقص شاخه‌ها و برگ‌ها در باد
بی‌گمان، درختی که در باد می‌رقصد
همریشه‌ی پرواز است

شبنم حکیم هاشمی

با وجود چنـد برادر، بی برادر مانـده ام

با وجود چنـد برادر، بی برادر مانـده ام
بهــرشان من بارها، آری ز پا افتـاده ام
با وجود خوبیِ بسیـــار و بی منّت، ولی
بارها کم لطفی و هم ناسپاسی دیده ام
جای یاری اَم، فقط در آسیـابِ دشمنـان
ریختن آب بارها از سوی ایشان دیده ام
در صدد برخاستـه تا حل نمایـم مشکلی
بی وفائی و جفـاهای فـــراوان، دیده ام
من ندارم هیچ گنه، جز آن محبّتهای خود
آری هرگز هیزمی تر، من به کس نفروخته ام

سلیمان بوکانی حیق

این ناله های غم زده جان سوز و آشناست

این ناله های غم زده جان سوز و آشناست

این غصه ها پیامدِ خونهای کربلاست

از ماجرای عشق مانده فقط آه و ناله ای

این جا فقط قصه پر از غصه و بلاست

این دجله ، آن فرات ، این آب ،خیمه ها

هر گوشه ی زمین ، چشمه ی خونین ماجراست

آن ماه کیست می رسد از راه بی کفن

این ماه کیست بر تنش انبوه نیزه هاست

این دست های کیست که افتاده بر زمین

این مشک خالی کیست که پر از چشمه ی عطاست

نه ، این خیال نیست ، خروشِ مصیبت است

ریحانه ی رسول و علی صاحب عزاست

با اشک دل صفا بده و منتظر بمان

می آید آن امام که خونخواه کربلاست .


فاطمه خمسی

زدستت بخت من یک عمربیمارم

زدستت بخت من یک عمربیمارم
همش خوابی وُمن عمریست بیدارم

تویی همچون درختی بی ثمربهرم
که چیدن میوه ای حسرت بشدکارم

صدایت میکنم بینم که درخوابی
زمن غافل شدی کردی گرفتارم

توانم راکجابردی توای بختم
مرابنموده ای عمری چوآزارم

چنان بنموده ای تاریک راهم را
هزارافسوس برمن گشته ای یارم

بیابرخیزلبخندی بزن برمن
نماروشن برایم هرشبی تارم

نسیم ازدست بدبختی همی نالد
کنارم باش کن باعشق سرشارم

شهربانو ذاکری دانا