یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هر روز ظهور می کرد

هر روز ظهور می کرد
می ایستاد و
موعظه میکرد
مکرر...

او پیامبری بود
که کتابش
در پینه ی دستانش
نازل شده بود

پدرم را میگویم....
مجتبی فرخی

آخرین لبخندت

آخرین لبخندت

در طاقچه دلم قاب می شود

کاش آن شب

هرگز نمی خندیدی...


مجتبی فرخی

از‌تمام خاطرات گذشته ام

از‌تمام خاطرات گذشته ام

سیگاری مانده در دستانم

که آن را هم پک محکمی می زنم

تپانچه ای میخواهم برای رها شدن

آخرین تیر را چه وقت شلیک‌ می کنم؟

آخرین تیر را چه کسی شلیک میکند؟

مجتبی فرخی