یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عروسِ گلعذاری همچو ایران

عروسِ گلعذاری همچو ایران
کشیده بر سرش تور سپیدی
میان سینه از شوق حضورش
دل دامادِ خوشبختش تپیدی
ز چشم مادرِ در انتظاری
ز شوقش قطره اشکی چکیدی
میان حجره ی تاریکِ خشکی
بیفتاده عجب نور امیدی
زمستان نیمه ای از رخ عیان کرد

دهد از فصلِ پر باری نویدی
بچرخد در میان قفلِ خشکی
دوباره نغمه ی سبز کلیدی
بهاران در زمستان رخ نموده
ز شادی باغبان از جا پریدی
دوباره رود خشکی جان بگیرد
ز این خونی که بر رگها دویدی
بزودی زنده میگردد طبیعت
رَمه با شادمانی ها چریدی
عجب فرخنده فالی و شکوهی
عجب اقبالی و بختِ سعیدی

اسماعیل پیغمبری کلات

بارشی داریم، نم نم

بارشی داریم، نم نم
بر لبانِ خشکِ صحرا
تا نشیند، همچو دارو
میکند هر زخم درمان

بارشی دیگر شناسم
سیل جاری می نماید
رودِ آرام و زلالی
میکند یک‌باره طغیان

خوش نسیمی می‌شناسم
فصلِ تابستانِ گرمی
می وزد نرم و زُداید
خستگی را از تن و جان

تند بادی هم شناسم
چرخشیّ و برق آسا
بر تنِ عریان و زخمی
می زند شلّاقِ طوفان

آفتابی می شناسم
آخرِ فصل زمستان
می کند با گرمیِ خود
نوگلی را شاد وخندان

آفتابی گرم و سوزان
در کویری هم شناسم
تک درخت تشنه ای را
با درخشش کرده قربان

نهرِ آبی می شناسم
در میان بهتِ مردم
جانِ موسی تا رهاند
می شود مانندِ دالان

نهرِ پِر آبی دگر هم
می زند موج و خروشد
غرق، فرعونی کُنَد تا
می کند ناگه چه عصیان

هست انسانی که دائم
نیستش یک لحظه نادم
می کند بی غصّه و غم
زندگی با عشق، هر آن

آدمی هم می شناسم
در پیِ دیروز و فردا
حال را کرده رها و
می نماید تلخ دوران

انتخابش با من و تو
تا کدامینش بگردیم
تا رسانیمش چگونه
زندگانی را به پایان

اسماعیل پیغمبری کلات

شوقِ تو آتش زده جانم، نگارا، گو کجایی؟

شوقِ تو آتش زده جانم، نگارا، گو کجایی؟
در دو عالم نور چشمانم تو یارا، گو کجایی؟
خون شده قلبم ز تلخیِّ فراق تو ، بیا
وصلِ لبهایت شرابِ خوشگوارم، گو کجایی؟
درد هجرانت مرا مجروح بنموده، ببین
نرگس چشمت حبیب گلعذارم، گو کجایی؟
صبر شد تاراجِ شوق و پس قرار من نماند
مایه ی آرامش و صبر و قرارم، گو کجایی؟
همچو پروانه که دور افتاده از شوق رخت
سوختم هر روز و شب را، نور و نارم، گو کجایی؟

سخت مشتاقم به بوی زلف مشکین و عذار
ای به چهره گلشن و مُشکِ تتارم، گو کجایی؟
جز تو در قلبم نباشد هیچ یار با وفا
بی جفا، ای حُسنِ کامل یار غارم، گو کجایی؟
تیر هجرانت دریده قلب سوزانم ز شوق
صورت و معنی تو ای چابک سوارم، گو کجایی؟
بوی مویت را بده هر صبحدم باد آوَرَد
سوختم بگذشته از حد انتظارم، گو کجایی؟
بهر یارم، دشمنم گردد، هزاران دیو و دَد
ای سوادِ اعظم و محکم حصارم، گو کجایی؟
وصل رویت چون بهشت جاودان عاشقست
بی شراب کوثرت دائم خمارم، گو کجایی؟
چون نسیمی سرورِ این روزهای عاشقیست
ای شکر لب یار شیرین روزگارم، گو کجایی؟

اسماعیل پیغمبری کلات