ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام ؟ جان دقایقم بگو
آینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشتهام طعنهی ناشنیده را
در همه حال خوب من، با تو موافقم، بگو
پاک کن از حافظهات شور غزلهای مرا
شاعر مردهام بخوان، گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظرههای عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتیم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی، اگر که لایقم، بگو
یا به زوال میروم یا به کمال میرسم
یکسره کن کار مرا، بگو که عاشقم، بگو...
محمد علی بهمنی
هرچه زمان می گذرد
نماد به استعاره و استعاره به تشبیه می رسد
مثل ملغمه ای که از صافی بگذرد
مثل سادگی ابری که گریه کنان از آسمان خانه مان می گذرد
و ربط چتر را با خودش نمی فهمد
هرچه زمان می گذرد
معما به تعارف و تعارف به پذیرش می رسد
مثل عشقی که به بوسه ختم شود
و کلاس درسی که در زنگ تفریح هم ادامه یابد
هرچه زمان می گذرد
آینه پیر تر می شود
مرا را گم می کند
و دیگر سراغ شناسنامه ام را نمی گیرد
مثل شبی که صبح ندارد
و چراغی که کلیدش شکسته است.
گیسوی گریستن
در فراموشی ها آینه ها
تاب بیشتری دارد.
اسماعیل_نوری_علا
هی!
شاعر!
هی!
سرخی، سرخی است :
لبها و زخمها
لیکن لبان یار تو را خنده هر زمان
دندان نما کند
زان پیشتر که بیند آن را
چشم علیل تو
چون "رشته ای ز لولو تر بر گل انار"،
آید یکی جراحت خونین مرا به چشم
کاندر میان آن پیداست استخوان
احمد_شاملو
انگشت اشاره ات را بده
می خواهم روی لب هایم بگذارم
تا فریاد نزنم عشقت را؛ هیس!
انگشت اشاره ات را بده
می خواهم موهای خیسم را تاب بدهم
به انحنای انگشت هایت
تا پیچ و تاب بخورند روی تنم
بریزند روی شانه هایم
تا دلت بند بشود وسط انبوه تاب خورده موهایم
انگشت اشاره ات را بده
می خواهم تمام دست هایم را به پناه انگشت اشاره ات ببرم
می خواهم نترسم.
انگشت اشاره ات را بده
می خواهم آتش درست کنم
انگار که کبریت باشد
بکشم به زبری دردهایم
گرم شوم... بخوابم...
خسته ام!
انگشت اشاره ات را بده.
روشنک آرامش